وبلاگ نیمه فعال مهدی درباره‌ی تصویر ایران در رسانه‌های جهان
December 22, 2006
من را انار دعوت کرده که بازی شب یلدا را بکنم هر چند که شب یلدا گذشته. ظاهرا باید ۵ تا چیز که خواننده‌ها نمی‌دانند درباره خودم بگویم:

۱- بعضی کارها است که من فقط یک سال یا دو سال انجامشان می‌دهم و بعد ولشان می‌کنم. چون عمر کوتاه است و وقت کم است. مثلا پادکست را بعد از یک سال ول کردم. فعالیتهایم را در اینجا و اینجا بعد از دوسال رها کردم. نمی‌دانم این وبلاگ را هم جزو این دسته بگذارم یا نه.

۲- من در تمام مدت دبیرستان مبصر بودم. ولی در مبصریم مثل رییس‌جمهوری خاتمی تنها محبوبیت داشتم و نه عرضه یا قدرت. زورم به معاونم هم نمی‌رسید که برایم خودم که همیشه جیم می‌زدم غیبت نزند. یکبار هم می‌خواستم قدبلندها را بفرستم ته کلاس با یکیشان دعوایم شد و طرف گازم گرفت. یک بار دیگر هم یکی از قلدرهای کلاس بدلیل اینکه برایش غیبت زدم غذایم را بزور گرفت و خورد.

۳- در طول دبستان شش بار مدرسه‌ام بدلیل نقل و مکان عوض شد. فکر کنم برای همین است که به هیچ جا دنیا تعلق خاطری ندارم. اگر با کسی هم دوست شوم برای همیشه باهاش دوستم ولی سعی نمی‌کنم بعد از رفتنم از جایی تماسهایم را حفظ کنم (حداقل در دنیای قبل ارکات). ولی اگر از دوباره ببینمشان به همان اندازه قبل دوستشان دارم.

۴- اول راهنمایی که بودم اکباتان زندگی می‌کردیم برای اینکه پول سرویس را صرفه‌جویی کنیم، هر روز خواهرم را که دوم دبستانی بود روی ترک دوچرخه از مدرسه بر می‌گرداندم. بعدش خودم می‌رفتم مدرسه. یکبار هم بین فاز یک و دو بدلیل خاکی که همیشه روی اسفالت بود بدجور خوردیم زمین و گریه و زاری... هنوز هم دوچرخه وسیله اصلی رفت و آمدم است.

۵- من سالهاست که دیگر ساعت نمی‌بندم.
لینک دایمی مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
مطلب بالا را به دوستان خود ایمیل کنید:     20 نظر
دیشب به یک میزگرد رفتم تا در مورد اقتصاد بازیهای آنلاین گوش کنم. کلی اتفاقهای جالب دارد می‌افتد که من خبر نداشتم . می‌دانستم که بعضی از این بازیها پول رایج بازی قابل تبدیل به دلار است. اما نمی‌دانستم که مثلا کسانی هستند که یک عده بچه را در کشورهای جهان سوم اجیر می‌کنند تا از صبح تا شب در این بازیهای آنلاین گنج یا طلاهای مخفی در بازی را پیدا کنند و جمع کنند. آخر شب همه اینها را به یک مال خر می‌دهند که می‌رود و او آنها را به پول تبدیل می‌کند.

یک مورد بامزه: در کره جنوبی یک فردی شمشیر نادری را در بازی بقیمت یکی دوهزار دلار می‌خرد. بعد از یک ماه سازندگان بازی تصمیم می‌گیرند تعداد بیشتری از آن شمشیر در بازی داشته‌باشند در نتیجه قیمت شمشیر مذکور شدیدا افت می‌کند. آن فرد به دادگاه بخاطر این کار شرکت سازنده بازی شکایت کرده است.

یک عده‌ای آدم در این بازیها هستند معروف به ebayers. اینها آدمهایی هستند که کاملا در بازی تازه وارد هستند ولی با دادن دلار یک سری چیز سطح بالا در بازی خریده‌اند که بطور معمول تنها پس روزها بازی امکان بدست آوردنشان وجود دارد.

یک موردی که سازندگان این بازیها در طراحی در نظر دارند که چگونه سیستم کلا از دستشان در نرود. مثلا در یک بازی جنگی یک بازیگر با تجربه دم دری که بازیکنان جدید وارد بازی می‌شوند (در فضای بازی) ایستاده‌بوده و هر کس به بازی قدم می‌گذاشته را ‌همان لحظه می‌کشته. تصور کنید که این کاربر چه صدمه‌ای به جذب کاربران جدید به بازی وارد کرده‌است. برای حل این نوع مشکل بیشتر بازیهای این شکلی فضای جداگانه‌ای برای بازیکنان تازه وارد دارند تا مطمئن شوند که افراد جدید وقت برای تمرین دارند.
لینک دایمی مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
مطلب بالا را به دوستان خود ایمیل کنید:     7 نظر
دیشب فیلم غمگین صوفیا سوفی شول (Sophie Scholl) را که در مورد یک گروه دانشجویی در زمان هیلتر است را دیدم. اگر فیلم گیرتان آمد ببینیدش. خیلی از فیلم را در دنیای امروز هم پیدا خواهید‌کرد. مخصوصا این شخصیت فیلم را.

این دومین فیلمی بود که با بازی جولیا جنتس (Julia Jentsch) می‌دیدم. فیلم دیگرش فیلم «درس دهنده» (Edukators) بود که با تمام خوب بودنش چندان سروصدایی در آمریکا نکرد. فکر کنم بخاطر تیزر ضعیفش بود. فیلم درباره سه فعال سیاسی است که برای تفریح به ویلاهای پولدارها که برای تفریحات رفته‌اند می‌روند و همه اثاث را بهم می‌ریزند. بعدش هم یک یاداشت می‌گذارند که «زمان شما به سر آمده‌است». فیلمش کاری را که فیلم خیالپردازان (The Dreamers) می‌خواست بکند ولی نتوانست، را می‌کند.
لینک دایمی مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
مطلب بالا را به دوستان خود ایمیل کنید:     6 نظر
این مطلب از هژیر است:



فرض کنید به چند نفر یک کار حوصله سر بر و بیمعنا داده ایم , مثلا خط خطی کردن کاغذ و سپس پاره کردن و دور ریختن آن. در پایان به نیمی از این افراد برای زمانی که سر این کار گذاشته اند پولی میدهیم و به نیمه دیگر هیچ پولی نمیدهیم. بعد از چند ماه از دو گروه میپرسیم که چقدر این کار (خط خطی و پاره کردن کاغذ) را جذاب یافته اند؟ به نظر شما کدام گروه کار را جذابتر مییابد؟ آنهایی که پول گرفته اند یا آنهایی که کار را بدون پاداش انجام داده اند؟
آزمایشهایی شبیه به این در دهه 50-60 انجام شده و نتایج جالب آن روانشناسان را به یکی از اصول مهم این علم راهنمایی کرد. در آزمایش بالا افرادی که هیچ پولی دریافت نکرده اند کار مربوطه را جذابتر ارزیابی میکنند تا آنهایی که برای این کار پول گرفته اند. چرا؟ فرضیه "ادراکات ناهمگون" بیان میکند که انسانها در مواجهه با اطلاعات و ادراکات متناقض یا ناهمگون با تصویر فرد از شخصیت خودش در جهت کاهش این ناهمگونی تلاش میکنند. در مثال بالا, افرادی که پول نگرفته اند دچار این تناقض درونی میشوند که "چرا ما مجانا کار به این احمقانه ای انجام داده ایم و وقت خود را تلف کرده ایم؟". برای رفع این ناهمگونی این افراد ناخودآگاه به خود میقبولانند که خط خطی و پاره کردن کاغذ کار چندان بدی هم نبوده و تا حدی جذاب است. در مقابل کسانی که برای این کار پول گرفته اند دلیلی برای تناقض ذهنی ندارند: آنها پولی گرفته اند و در مقابل کاری را انجام داده اند.
این مکانیزم در توضیح بسیاری از وقایع اجتماعی و سیاسی قابل استفاده است. "ادراکات ناهمگون" به توضیح این امر کمک میکند که ما معمولا خبرهایی را که در تناقض با مدل ذهنی خودمان است جدی نمیگیریم و یا غلط میدانیم. با غلط دانستن اطلاعات متناقض ما میتوانیم ناهمگونی مدل ذهنی خود با ورودیهای به ذهنمان را رفع کنیم. برای مثال بیشتر ایرانیان آمار رسمی مربوط به تعداد ایرانیان مقیم آمریکا را که به تخمین 400000 نفر اشاره میکند جدی نمیگیرند چرا که شایعاتی که چند میلیون ایرانی را مقیم آمریکا میداند با سایر قسمتهای مدل ذهنی ایرانیان در مورد تعداد و دستاوردهای ایرانی-آمریکایی ها همخوانی بهتری دارد. این در حالی است که از نظر روش شناسی آماری, آمار رسمی سرشماری آمریکا معتبر ترین منبع موجود است. بحث در مورد تعداد ایرانیان مقیم آمریکا موضوعی نسبتا پیچیده است که بحثی جداگانه میطلبد, توجه مثال به این موضوع است که ما در توجه به داده های مختلف, آنهایی را که با مدل ذهنی خودمان همخوانی ندارند بیرون میریزیم.
تاثیر جالبتر ادراکات ناهمگون در تغییر شخصیت ما برای رفع این ناهمگونیهاست. مثلا به تاثیر دروغ گفتن بر شخصیت افراد توجه کنید. کسی که دروغ میگوید دچار یک تناقض درونی بین گفتار خود و اعتقادات درونی خود میشود. برای رفع این تناقض فرد میتواند صحبتهای خود را علنا رد کند یا اعتقادات و شخصیت خود را به سمت همخوانی با صحبتهای دروغ تغییر دهد. اگر رد کردن صحبتها به هر دلیلی ممکن نباشد, ناخودآگاه فرد به مرور شخصیت خود را تغییر داده و دروغهای خود را باور میکنند. این مکانیزم در تضعیف پایه های اخلاقی عملکرد سیاستمداران اهمیت بسیار دارد: در ابتدا بسیاری از سیاستمداران با معیارهای اخلاقی متعالی یا حتی ایده آل گرایانه وارد حوزه سیاست میشوند. اما نیاز به واقعگرا بودن و مصالحه در کار سیاست موجب میشود که در بسیاری موارد آگاهانه از معیارهای خود عدول کنند. این تخطی ها از معیارهای اخلاقی عموما حساب شده و بر پایه مصلحت سنجی انجام میشود و چه بسا در جای خود قابل توجیه باشد. اما در عین حال این امر به افزایش تناقض درونی افراد انجامیده و به طور ناخودآگاه معیارهای اخلاقی آنها را تغییر میدهد. پس از چند سال ممکن است سیاستمدار مربوطه معیارهای اخلاقی اولیه خود را کاملا از دست داده باشد و با معیارهای جدیدی تصمیم بگیرد. در این شرایط نیز هنوز هر تصمیم بر پایه مصلحت سنجی های طبیعی کار سیاسی انجام میشود, اما اینبار با معیارهایی بسیار متفاوت از استانداردهای فرد در حین ورود به سیاست و چه بسا وی دست به اعمال و تصمیماتی بزند که از خطوط قرمز ابتدایی خودش کاملا رد میشود.
این فرایند فقط مختص به سیاستمداران نیست و هرکدام از ما در زندگی روزمره تصمیماتی میگیرد که در صورت عدم همخوانی با اصول فکری ما, ناخودآگاه کمی شخصیتمان را تغییر داده و آنرا به سمت قابل توجیه کردن تصمیمات ناهمگون سوق میدهد. توجه به این سازوکار خصوصا برای افراد عملگرا و واقعگرا مهم است چرا که واقعگرایی هم بر پایه اصولی ارزشی نهاده شده که تحت فشار تناقضات ناشی از مصلحت جویی در تصمیمات روزمره فرسایش می یابند.
لینک دایمی مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
مطلب بالا را به دوستان خود ایمیل کنید:     4 نظر