وبلاگ نیمه فعال مهدی درباره‌ی تصویر ایران در رسانه‌های جهان
August 31, 2006
یک ده روزی احتمال زیاد فرصت اینکه چیزی اینجا بنویسم نخواهم داشت.
امیدوارم مشتریهای خوبی مثل شما را از دست ندهم:)
لینک دایمی مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
مطلب بالا را به دوستان خود ایمیل کنید:     10 نظر
August 26, 2006
این لپ‌تاپ اپل من بعضی موقع آنقدر داغ می‌شد که باید زیرش پارچه خیس می‌گذاشتم تا یکم خنک بشود و بتوانم کارم را ادامه‌دهم. من هم که قبل از این لپ‌تاپ دیگری نداشتم نمی دانستم که داغ شدن لپ‌تاپ تا این حد یک کم عجیب است. بقیه هم بهم می‌خندیدند که این لوس‌بازیها چیه. حالا اپل اعلام کرده که بعضی از باطریها را عوض می‌کند لپ‌تاپ من هم جزوش هست. خوب شد که اپل قرار است قبل از اینکه خانه‌مان آتش بگیرد به دادمان برسد.

این کمپانی‌ها تا زور شکایت دادگاهی نباشد کاری نمی‌کنند. همین لپ‌تاپی که دارم نصف حافظه‌اش یکبار غیب شد. شانس آوردم هنوز تحت گارانتی بود و خرجی باز نکرد. بعد از تحقیق روی وب فهمیدم که تعداد قابل توجهی از کامپیوترهای سری لپ‌تاپ من همین مشکل غیب شدن حافظه را دارند. ولی اپل حاضر نیست که مجانی تعمیرشان کند. در این مورد باطریها می‌ترسند که یکی آسیبی بهش برسد و توی آمریکا در این موارد بشرطی که طرف پول وکیل را داشته‌باشد می‌تواند دهها میلیون برای صدمه بدنی بگیرد.
لینک دایمی مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
مطلب بالا را به دوستان خود ایمیل کنید:     9 نظر
رائد جرار، بلاگر عراقی، که به آمریکا مهاجرت کرده، توی فرودگاه جلویش را گرفته‌اند و نگذاشتند با تی‌شرتی که نوشته عربی داشته‌ سوار هواپیما بشود. حالا مثلا اگر روی تیشرتش نوشته بود «عزیزم می‌خوام بدونِ من زنده نباشی» یا «من دزد همه دختر آمریکایی ام» باز می‌گفتیم یک چیزی، ولی چون اینجور تی‌شرتها را احتمالا خانمش اجازه نمی‌ده، با تی‌شرت «لن نصمت» یا «ما ساکت نمی‌مانیم» جلویش را گرفتند که خداییش یکمی Lame است. ولی کلا چقدر حالگیری است که چپ و راست خبرهای اینطوری می‌رسد. اول ماه که اون بلا را سر شریفیها آوردند. این جور برخوردهای هم در فرودگاهها ادامه دارد.


یکی از دوستان من که تا چند وقت پیش این طرفها بود با یک تی‌شرت با نوشته بزرگ «ایران» اینطرف و آنطرف می‌رفت. اگر اون را بگیرند حداقل با اون تی‌شرتش یک شانس خوبی هست که تو سی‌ان‌ان یا فاکس‌نیوز ببینیمش. البته فاکس احتمالا تیتر می‌زند تروریستی که یادش رفته‌بود تی‌شرتش ایرانیش را قبل از سوار شدن به هواپیما دربیاورد دستگیرشد.

پ.ن. الان یک چیز دیگر یادم افتاد که شاید توهین‌آمیزترین چیزی بوده‌است که بطور شخصی در فرودگاههای آمریکا دیده‌ام. یک بار تو فرودگاه سیاتل منتظر چمدانم بودم. چهار جوان آمریکایی که بظاهر سرباز می‌رسیدند تی‌شرتهایی پوشیده بودند با نوشته عربی در پشتش نوشته بود «خطر: فاصله خودتان را حفظ کنید» (شبیه علامتی که پشت ماشینهای نظامی در عراق می‌نویسند شاید هم دقیقا همان). جمله عربیش دیگر بخاطرم نمانده‌است ولی معنایش واضح بود: بدنبال شماییم که بکشیمتان. همه‌‌ شما را. حتی در آمریکا!

پ.ن. رائد بدون اینکه خودش هم خبرداشته باشد رکورد سالانه خبرهای سیاسی دیگ(یک سایتی مثل بالاترین) را شکست. از آنجا که بیشتر عضوهای دیگ آمریکایی هستند این نشان می دهد که هنوز تو آمریکا خیلیها هستند که اگر این چیزها بگوششان برسد واکنش نشان می دهند. برای همین در مورد تبعیضها خبررسانی امر خیلی مهمی است.
لینک دایمی مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
مطلب بالا را به دوستان خود ایمیل کنید:     10 نظر
یک فلسفه دیگر که در ساختن وبسایت بالاترین دنبال می‌کنم، طراحی وبسایت بشکلی است که به نظارت و رفتار پلیسی گردانندگان کم نیاز باشد. بنظرم سیستمهایی که نیاز به نظارت و نیروی قهریه زیاد دارند معمولا مشکلات بنیادی از نظر طراحی دارند. حالا این سیستم می‌خواهد یک شهر باشد یا یک کشور و یا یک وبسایت کوچک.

مثلا روز اول فهمیدم که چند کاربر تعداد زیادی رای در فاصله زمانی کوتاهی می دهند و احتمالا زیاد دقت چندانی بخرج ندانده‌اند. بجای اینکه حالا بدنبال کاربرها راه بیافتم تا تنبیه‌شان کنم یا اینکه شروع به قانونگذاری کنم و سعی کنم هر روز قوانین را به متخلفان یادآوری کنم، تصمیم به تصحیح سیستم وبسایت گرفتم و تعداد رای روزانه هر فرد را بطور اتوماتیک محدود کردم تا اگر کسی هم خواست الکی رای بدهد بعلت کمی تعداد رای تاثیر زیادی نگذارد. امروز هم یک نفر تعداد زیادی لینک بی‌کیفیت گذاشت. هرچند مجبور شدم که بعضی از لینکهایش را پاک کنم ولی یک محدودیت دیگر اضافه کردم تا تعداد لینکهای پست شده روزانه به دوتا محدود شود.

حالا شما ممکن است بگویید که این بی‌عدالتی است که هربار کسی کار نامطلوبی انجام می‌دهد من برای همه محدودیت ایجاد می‌کنم (کارم بی‌شباهت به دولت بوش نیست). جواب من این است که اتفاقا همین نکته بی‌عدالتی در سیستم من را نشان می‌دهد. من بجای اینکه راه بیافتم و محدودیتها را با کارهای متخلفان توجیه کنم،‌ نیرویم را می‌گذارم تا طراحی سایت را طوری کنم که این مشکلات اتفاق نیافتد.
لینک دایمی مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
مطلب بالا را به دوستان خود ایمیل کنید:     9 نظر
این کار گروهی نوشتن یک راهنما برای برگزارکردن کنفرانسهای بین المللی در ایران خیلی خوب پیش رفته ‌است. با اجازه همگی من کل مطالب را از ویکی قبلی منتقل کردم به «ویکی کتابهای فارسی» که یکی از خواننده‌ها در قسمت نظرات بهم معرفی کرده بود. تقریبا ۳۰ درصد کار انجام شده‌است. واقعا دستِ قاسم ، پژمان، احسان، مهدی ‌شیفت، حامد، نیما و همینطور خودم درد نکند. قاسم همین دیروز قسمت حجابش را نوشت که واقعا مهم است. چون بنده‌خدا خانمهای خارجی واقعا نمی‌دانند ایران رفتنی چه بپوشند و برگزارکننده‌های کنفرانسهای علمی بین‌المللی باید در این مورد فعلا کمکشان کنند. حداقل تا زمانی که ایران جزو دو کشوری در دنیا که حجاب اجباری دارند باقی بمانند(آن یکی کشور پادشاهی عربستان سعودی است).

اگر فرصت داشتید یک نگاهی بکنید و یکی از اون لینکهایی را که هنوز قرمز هستند کلیک بکنید و شروع کنید نوشتن! به همین سادگی.
لینک دایمی مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
مطلب بالا را به دوستان خود ایمیل کنید:     7 نظر
یک چیزی که من همیشه باهاش مشکل داشتم این بوده‌است که استاندارهایم را خیلی بالا می‌گذاشتم و بعضی از کارهایی را که داشتم تمام نمی‌کردم. همینطور از دوباره کاری خیلی بدم می‌آید و برای همین همیشه سعی‌میکردم که مطمئن شوم بهترین راه انجام کار را انتخاب کنم. در نتیجه در حال انجام کار وقتم کلی صرف این می‌شد که چیزهای جدید و ابزار قوی‌تری برای انجام کار یاد بگیرم که نیاز به دوباره کاری نباشد. اینهم باعث می‌شد که در خیلی از کارها حواسم به جای تمرکز روی کار به ابزارکار پرت می‌شد و کار یا خیلی دیر به پایان می‌رسید یا هیچ وقت به پایان نمی‌رسید. از کسانی هم که کارها را زود یک جوری تمام می‌کنند زیاد خوشم نمی‌آمد و فکر می‌کردم که کار را سّمبل می‌کنند. اینروزها دارم روی این موضوع کارمی‌کنم که کاملا دیدم را در زمینه کار کردن عوض کنم. «تمام کردن کار» مهمتر از «خوب انجام دادنش» است.

برای همین فلسفه جدید کاریم این است که مدام از خودم بپرسم چگونه کار را با کمترین کار به خط پایان ببرم. برای همین از هرجایش که لازم شد می‌بّرم. همینطور سعی می‌کنم در حال انجام کار سعی در یادگیری مطلب جدیدی نداشته‌باشم و با چیزهایی که می‌دانم به پایانش ببرم مگر اینکه واقعا ناچار شوم. بعد از آنکه کار به پایان رسید و نسخه اولش آماده شد آنموقع وقت آن می‌رسد که کار را ارایه کنم و از بقیه و خودم بپرسم چگونه می‌شود کار را بهتر کرد. بعد چون حداقل یک کار آماده دارم فشار رویم کمتر است و با خیال خیلی راحتتر روی بهبود محصول فکر می‌کنم و همینطور راحتتر انتقادها یا پیشنهادات بقیه را قبول می‌کنم.

برای اینکه این فلسفه جدید کاری را تمرین کنم روی مثالها کوچکتر تمرینش می‌کنم. در مورد «سایت بالاترین» این فلسفه جدید را بطور قوی بکار بردم. از خودم پرسیدم اگر بخواهم یک سایتی مثل digg درست کنم چه باید بکنم. اگر به سایت digg بروید می‌بینید دهها چیز مختلف از قبیل رای‌دادن، قسمت نظرات، صفحه کاربران و دستیابی بین کاربران دارند. من از خودم پرسیدم چی از همه مهتر است و جوابش روشن بود «رای دادن». برای همین گفتم تنها یک سایت درست می‌کنم که بشود لینک گذاشت و رای داد و چون برای لینک گذاشتن نیاز به وارد شدن به سایت است یک سیستم شناسه و رمز نیاز است. این شد نسخه 1.0 بالاترین.

بعد سریع نسخه اول را به همه نشان دادم. حالا هر پیشنهاد و انتقاد را خیلی راحتتر قبول می‌کنم چون اول سایت در حال کار است و احساس فشاری نمی‌کنم که چیز جدید اضافه کنم و اضافه کردن چیز جدید بیشتر تفریحی است. دوم اینکه چون سایت در حال کار است بهتر می‌توانم بفهمم کدام پیشنهاد خوب است و کدام زیاد لازم نیست. در حالی که قبل از پایان نسخه اول و دیدن سایت در حال کار بسیار سخت می‌شد فهمید که چه پیشنهادی بدرد بخور است. سوم اینکه چون کار تمام شده و در همین دو روزه صد نفر عضو شده‌اند این خودش یک تشویق است که کار را بهتر کنم. برای همین از زمان تمام شدن سه چیز جدید به سایت اضافه کردم. برنامه‌ام را هم اینجا ببینید.

نظرتان درباره این فلسفه‌يِ کاری چیست؟

پ.ن. این گوگل آنالیتیک را هم دریابید برای داشتن آمار بیننده‌های سایت چیز خیلی خوبی است. من الان به وبلاگم اضافه‌اش کردم.
لینک دایمی مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
مطلب بالا را به دوستان خود ایمیل کنید:     15 نظر
هنوز یک روز نگذشته نسخه 1.0 بالاترین به نسخه 1.2 تبدیل شد. این امکان را در نسخه 1.1 اضافه کردم که قبل از کلیک کردن روی لینک بر اساس لوگوها ببینید آیا صدا یا ویدیو است. اینطوری یکدفعه همکارهای سرکارتان را بخاطر صدای بلند بلندگوی کامپیوترتان از جا نمی‌پرانید. در نسخه 1.2 بنابه درخواست یکی از کاربران، قاسم، که یک لینک اشتباه گذاشته‌بود و نتوانسته‌بود تصحیح‌کند، الان این امکان را گذاشتم که تا یک ساعت بعد از گذاشتن لینک فرصت برای تصحیح هست. تعداد رای‌هایی را که هرفرد هرروز می‌دهد را هم به ۷ محدودکردم که ارزش رایتان را بدانید(جلوی این را هم می‌گیرد که یکی بیاید الکی به همه‌چیز رای شانسی بدهد).

دیروز یک آشنا که پایه‌گذاران شرکت Gabbly را می‌شناسد و در آن سرمایه هم گذاشته‌ از من می‌پرسید که فکر می‌کنم آیا می‌شود باهاش پول در آورد. کار وبسایت Gabbly اجازه دادن چت روی هر وبسایت اینترنتی است تا افراد بتوانند درباره محتوای آن صحبت بکنند. مثلا در مورد بالاترین http://gabbly.com/balatarin.com شما را به «بالاترین» می‌برد ولی می‌توانید در عین حال چت هم بکنید.
( امروز یک پزشک مفصل درموردش نوشت). در مورد شرکتش نظرم این بود که فضای محیط چت بسیار کوچک است و برای تبلیغ کردن آنچنان مناسب نیست، ولی شاید کارهای دیگری مثل آمارگیری از ترافیک اینترنتی سایتها بدست بیاورند که ارزش تجاری داشته‌باشد.
لینک دایمی مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
مطلب بالا را به دوستان خود ایمیل کنید:     9 نظر
August 16, 2006
تمام کارهایی که قراربود برای ورژن یک ممیز صفر وبسایت بالاترین انجام بدهم تمام شد.
-هدف سایت: پیدا کردن و جداکردن لینکهای خوبی که بیننده‌های ایرانی پسند می کنند.
-نحوه کار: یک عده آدم فعال لینکهای خوب را که پیدا می‌کنند می‌گذارند در سایت که به صفحه «لینکهای تازه اضافه شده» می‌رود. بعد لینکهایی که چندتا امتیاز مثبت بگیرند منتقل می‌شوند به صفحه «لینکهای داغ» وبسایت که صفحه اصلی وبسایت است و بیشتر ویزیتورها به آنجا می‌آیند.
-سایت گروهی: کنترل این سایت دست همه استفاده‌کنندگانش است. لینکهایی که به صفحه اول می‌رسند بر اثر رای خوانندگان می‌رسند. برای همین نحوه کار سایت کاملا به مسئولیت پذیری و رفتار صحیح شهروندی استفاده‌کننده‌ها بستگی دارد. لینک دادن به وبلاگها حتی وبلاگ خودتان مجاز است. در مورد رای دادن هم تنها زمانی منفی رای بدهید که فکر می‌کنید واقعا لینک مزخرفی است. رای در سیستم مخفی نیست و بعدا نمایش داده‌خواهد شد.
-تکنولوژی: تمام سایت را با زبان Ruby on Rails نوشتم. از AJAX هم در قسمت رای دادن استفاده‌ می‌کنم برای همین اینقدر راحت است که رای بدهید. این وبسایت مشخصات یک سایت web2.0 فارسی را دارد.

-ریزه‌کاریها: در این سایت قبل از اینکه روی لینک کلیک کنید می‌بینید که زبان صفحه چیست. اگر هم ویدیو یا صدا باشد یک نشانه هم برای آن می‌بینید. دیگر اضافه کردن لینکهای تکراری در سیستم امکانپذیر نیست. برای رای دادن باید وارد سیستم شوید تا امکان تقلب نباشد.


از تمام کسانی که در قسمت نظرات نوشته قبلی مرا راهنمایی کردند متشکرم، بخصوص:
از پویا و احمد برای راهنمایشان در مورد تبلیغ کردن، نگار، هژیر بخاطر راهنماییش در مورد طبقه‌بندی، منیری بخاطر نکات خوبش ، حسین بخاطر برخورد مثبتش و پیشنهاد همکاریش هرچند که سایت بالاترین یکجورهایی ممکنه رقیب صبحانه باشد، فرید پویا بخاطر کارهای خوبش در Global Voices، یاسر بخاطر گفتن مشکل Login کند، کمانگیر برای نکات مهمی که گفت، سیاه که کشف کرد که تکنولوژی سایت Ruby on Rails است.

من همه فیدبک‌ها را با دقت می‌خوانم و در حال بهبود سایت بکمک نظراتتان هستم. این سایت فعلا نسخه یک است. می‌خواهم استفاده‌کننده‌ها خوب با مفهوم اولیه سایت آشنا بشوند بعد بروم سراغ دیگر چیزها. در ورژن دو، صفحه شخصی افراد که رای‌ها و لینکهایش را نشان بدهد خواهد آمد. در ورژن سه،‌ بخش نظرات می‌آید.


چندتا سوال تازه هم دارم اگر هر کدامش را توانستیم جواب بدهید خیلی ممنون می‌شوم:
۱- آیا لوگو سایت معنیش روشن هست؟
۲- آيا طراحی سایت را خوب می‌دانید؟ اگر با جاییش مشکل دارید بگویید.
۳- ترکیب رنگ چطور است؟
۴- آیا مکانیزم کار سایت برایتان راحت قابل درک هست؟
۵- آیا با سرعت سایت مشکلی داشتید؟

سوال تخصصی: کسی می‌داند چرا بروزر Safari در Apple حروف فارسی را در سایت «بالاترین» جداجدا نشان می‌دهد. در بعضی سایتهای دیگر مثل صبحانه بعضی جاها را جداجدا و بعضی جاهای دیگر را درست نشان می‌دهد؟
لینک دایمی مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
مطلب بالا را به دوستان خود ایمیل کنید:     14 نظر
یک وبسایت درست کردم که الان دارم تستش می‌کنم و می‌خواهم فردا یا پس‌فردا به همه اعلامش کنم. دنبال استراتژی تبلیغش هستم. هدفم این است که در عرض یک ماه تعداد ویزیتورهایش را بالای روزی هزارتا برسانم. تنها چیزهایی که الان به ذهنم می‌رسد این است که از آگهی‌های وبلاگی استفاده کنم و احتمالا به چندتا از دوست و آشنا ایمیل بزنم. شما ایده‌ای ندارید؟



لوگوی وبسایت را هم اینجا گذاشتم و تنها می‌توانم بگویم که وبسایتِ به reddit و digg شبیه است.
اینهم قیافه وبسایت:



وبسایت از چهارشنبه رسما شروع به کار می‌کند. اینجا می‌توانید وبسایت بالاترین را ببینید.
لینک دایمی مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
مطلب بالا را به دوستان خود ایمیل کنید:     21 نظر
فکر می‌کنید که ایران پیشنهاد اروپا و آمریکا را برای متوقف‌کردن غنی‌سازی را تا آخر مرداد ماه قبول می‌کند یا نه؟ اگر خواستید جواب بدهید دلیلتان را هم بنویسید.

من احتمال اینکه ایران این پیشنهاد را قبول‌کند را حدود ۶۰ درصد می‌دانم. دلیلهایم هست:
۱) اینکه تا حالا همه رهبران سیاسی مخالفتی باهاش نکرده‌اند و گفته‌اند که درحال مطالعه طرح پیشنهادی هستند.
۲) ماجرا لبنان احتمالا به استراتژیستهای دولت ایران نشان داد که حزب‌الله آنچنان صدمه‌ای نمی‌تواند به اسراییل بزند و دست ایران برای واکنش به حمله هوایی آمریکا یا اسراییل بسته‌است.
۳) چون ایندفعه همه دنیا فکر می‌کند که ایران پیشنهاد را قبول نمی‌کند، دولت ایران بخاطر «سورپرایز» کردنشان هم که شده‌است ممکن است این پیشنهاد را قبول کند.
۴) اینکه دولت ایران (البته خیلی معقولانه) حزب‌الله را در جنگ یک‌ ماه‌اش با اسراییل تنها گذاشت و حتی جلوی چند نفر داوطلبی که آنجا می‌رفتند را گرفت، احتمالا به کسانی که در داخل حکومت شعارهای تند احمدی‌نژاد را باور کرده‌اند یک تکانی‌ داده‌باشد و یادآوری کرده‌باشد برای یک حکومت، اصل بقا مهمتر از دنبال کردن شعارهای ایدولوژیک است.
۵) اینکه جواب‌دادن اینقدر طول کشیده، خود نشان‌دهنده این است که درگیری در داخل حکومت بین مخالفان و موافقان هست. حتی با اینکه ایران تهدید کرده‌بود که اگر بیانیه اخطاریه سازمان امنیت صادر شود دیگر پیشنهاد اروپا را کنار خواهد‌گذاشت، پس از صدور این بیانیه ایران کاری نکرد.
۶) مخالفت سریع ایران با پیشنهاد اروپا می‌توانست به بحث بیشتر در مورد بده‌بستانهای مفاد پیشنهاد بیانجامد ولی مخالفت دیرهنگام ایران می‌تواند به واکنش بسیار تند اعضای شورای امنیت بیانجامد. برای همین اگر ایران می‌خواست مخالفت کند از نظر منطقی بهتر‌بود زودتر مخالفت کند تا دیرتر.

اگر از پیش‌بینی بالایم تعجب کردید شاید علتش این باشد که الان عینک خوشبینانه به چشمم زدم (واقعیتش دیروز و امروز خیلی خوش گذشت. هر دو روز چندساعتی رفتم استخر و دیشب هم شام رفتم یک رستوران ژاپنی خوب و تا نصفهای شب بیرون بودم. یک وبسایتی را هم یک دوماه پیش گفته‌بودم در فکرش هستم درست کنم کارش را دیروز تمام کردم و چند روز دیگر اعلامش می‌کنم. برای همین یک به آینده دنیا امیدوارترم. )

پ.ن. اگر دلتان خواست یک نگاهی به وبسایت بالاترین بیاندازید از چهارشنبه شروع به کار می‌کند.
لینک دایمی مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
مطلب بالا را به دوستان خود ایمیل کنید:     6 نظر
August 11, 2006
من از مرورگرِ فایرفاکس روی لپتاپ مّک برای نوشتن در وبلاگم استفاده میکنم. همیشه برای لینک دادن در سیستم بلاگر مشکل دارم. وقتی تمام نوشته انگلیسی است این مشکل پیش نمی‌آید. مشکل این است که لینکها معمولا چند حرف اینطرفتر یا آنطرفتر می‌روند. کسی دلیلش را می‌داند؟ راه حلی دارد؟

پ.ن. پسر فهمیده در قسمت نظرات می‌گوید که این مشکل ناشی از مشکل «نیم فاصله» در بلاگر است. من هم آزمایش کردم و دیدم درست می‌گوید. چون من در نوشتن همیشه از نیم‌فاصله خیلی استفاده می‌کنم این برایم زیاد پیش می‌آید. این مشکل را به بلاگر گزارش کردم. امیدوارم کاری درباره‌اش بکنند.

سوال دیگری دارم، این را هم شاید کسی بتواند جواب دهد. چرا تعداد لینکهایی که در سایت صبحانه هست اینقدر در روز کم است. آیا محدودیتی روی لینک گذاشتن هست یا تعدادی که آنجا عضو هستند زیاد نیستند؟
لینک دایمی مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
مطلب بالا را به دوستان خود ایمیل کنید:     6 نظر
فرصت کردید کامنتهای رد و بدل شده بین آرش کمانگیر (از وبلاگ کمانگیر) و نیکی (از وبلاگ یک ایرانی دیگر) را زیر پست قبلی (شرح حال دیپورت شدن) بخوانید. آرش استدلالش این است که ایرانیها که رهبر کشورشان به آمریکا هشدار می‌دهد که «آمریکا بزودی مورد حمله قرار می‌گیرد» نباید انتظار برخورد بهتری از طرف دولت آمریکا داشته باشند و می‌گوید اگر رهبران آمریکا اینرا گفته‌بودند، آیا می‌دانید دولت ایران با آمریکاییها چه برخوردی می‌کرد؟

نیکی هم در جواب می‌گوید که بوش هرروز ایران را تهدید میکند ولی ایران آمریکاییها را در فردوگاه مهرآباد دستگیر نمی‌کند. نیکی به گفته‌یِ آرش که ایران حامی‌ تروریست است و برای همین این برخوردها بد با شهروندانش می‌شود اعتراض دارد،‌ و می‌گوید ما نباید چنین الفاظی را که دولت آمریکا در مورد ایران رواج داده، بکار ببریم. آرش در جواب به این تکیه می‌کند که آمریکا برای کارهایش دلیل دارد و می‌شود در مقابلش دلیل آورد ولی در مورد ایران اینچنین نیست.

اینها بحثهای مهمی‌هستند چون در اینکه برای حل این مشکلات به سراغ که برویم و به چه کسانی اعتراض کنیم تاثیر می‌گذارند. نظر شما چیست؟ فکر می‌کنید مسئول دیپورت شدن یک عده استاد،‌ دانشجو و تاجر که برای جلسه فارغ‌التحصیلی شریف می‌آمدند، کیست؟ باید به چه کسی اعتراض کرد؟ یا اصلا فکر می‌کنید این موضوع اصلا در زمانی که ده‌ها لبنانی و عراقی هر روز کشته می‌شوند و خطر این هست که دیر یا زود ایران هم به این دعوا کشانده‌شود، اهمیت دنبال کردن دارد؟

پ.ن. نامه‌های دیگری از شرح حال کسانی را که دیپورت شدن در وبسایت فارغ‌التحصیلان شریف گذاشته اند. این و این را حتما بخوانید.

پ.ن. این هم یک نامه از یک آمریکایی به سناتورها ایالتشان در اعتراض به بازداشت ایرانیها. (متشکر از غزال برای گذاشتن لینک)
خداییش تا حالا شده ایرانیها نامه بنویسند و مثلا به برخورد بد با خارجیها از افغانیها گرفته تا آفریقاییها و آمریکاییها اعتراض بکنند. تو ایران برای یک خارجی اگر نامسلمان باشد که هیچ حق ازدواج با مسلمانها را ندارد مگر اینکه تغییر دین بدهد. در تاکسی و مغازه‌ها هم قیمتها را برای خارجی‌ها دو‌برابر حساب می‌کنند...
لینک دایمی مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
مطلب بالا را به دوستان خود ایمیل کنید:     14 نظر
اینهم شرح ماجرا دیپورت شدن یکی از فارغ التحصیلان شریف از زبان خودش:

Eight of the graduates of SUT and their spouses and I (6 men and 3 women) were traveling by LH 454 line on­ 3rd of Aug which reached there at noon. At the first of our entrances two officers checked the passports of all the passengers, they sent me to the other o­ne who controlled my visa and checked my name by a list. He told me to stay there. Other Iranian came o­ne by o­ne and all of us gathered together. At the end four officers companied us to the visa control station. We passed the lines and four stations controlled our documents as fast as possible. They told us to go to the immigration office. When we gathered again, 5-6 officers stood around us and o­ne of them started to talk. At first, he checked if everybody can understand English and if everybody is there because of the SUTA Reunion. Then he explained that, as same as the o­nes who had arrived last night, without any known especial reason for them, all of our visas are canceled and we should go back to Iran as soon as possible. He told us each of us should do some Q&A by different officers and meanwhile they would find seats for us. He said, “I am so sorry but it is not under our control”.

They took the tags of our luggage and o­ne officer called each of us. In my case, the officer asked me some general questions about my date of birth, education, my job, my parents, citizenship, SUTA, etc. He also asked me if I have any fear from going back to Iran. Then he explained that I have two choice of application withdraw or being deported. I choose the first o­ne. They took my fingerprints and three different pictures. Then he asked me if I want to call Iranian embassy. At first I told him we don't have o­ne but then I asked him to call Algeria embassy where is the safeguarding center of the interest of Iran (“Daftar e hafez e manaf e Iran”). After 10 min, he told me his supervisor didn't let him to call there.

Then we gathered altogether again. Around 5:30, when they became sure that there is no possibility to send us home in the same day my officer called me to take my watch, money and other valuable things. When I asked why, he explained that it is not good that we stay there all the night and they would send us to some place under the custody of Immigration Office where there are beds to sleep. The other o­ne added that I should give them my ring and necklace too. I asked if I could bring my handbag. He said no. I asked about a book and my ipod. His answer was no again. I asked if you are taking us to the jail. He said no but because of your own security it is better to leave your valuable thing here. Then I asked them if it is possible to call o­ne of my friends. They let me to call her only for less than o­ne minute. I asked her to inform my family about my situation. In some cases, they asked the others to speak in English or use the speaker.

The procedure was similar for the other o­nes. Till someone told them that we are hungry and thirsty. They told us it is possible that we can write our orders and give them money to buy some food. We did the same. In this time, two other graduates of SUT traveling by United Airline came there. They were so lucky to find seats in the next flight and leave there soon. The time was passing and no o­ne gave us any more explanation. As we were so tired, around 8 p.m. we slept o­n the seats. It was so cold and inconvenient. At 9 p.m. that office was closing and they told us we should be moved to the other place inside of the airport. Two officers took us to another Immigration office in another side of the airport. There, we met another graduates of SUT, a woman who was so frighten and unconscious. She had traveled by KLM airline.

Around 10:30 two polices with lots of handcuffs and chains came there. The supervisor of that office explained for us “The o­nly available place for you to stay at night is San Jose Jail. You should go there and obey its entire rules. There is no other choice.” o­ne of the new come officers called me for the safety inspection (it was as same as the inspection of the criminals in the western films). Then she fastened my hand by handcuffs and asked her colleague about fastening my legs by chain. He said that it was not necessary. Then this procedure was repeated for all of the men. They opened my handcuffs but took the men by them. Then another police came and did the security inspection for all of the women. That time, we were four. At midnight, they took us to the special vehicles for the transportation of criminals to the jails with different barriers and metallic doors. We reached to the San Jose Jail.

At first, we passed the metal detectors and filled a form about height, weight and our clothes and another form about the controlling of the phone calls. Then the nursery called my name and asked some question about my health situation and took my blood pressure. It was a waiting room that other prisoners chained to the seats were waiting for the other steps. They sent me to the other officer. She took another picture of me and printed my fingerprint, palm print, etc and sent me to a cell. It was a 2x3 room. At the end of it, behind a short wall there was a toilet and a washbasin. There were two benches and o­n o­ne of them a black woman were slept. After 2-3 min, a white addicted woman came in. She was in a bad mood. She cried; hit her head to the wall, used the phone and screamed. After more 2-3 minutes other Iranians came o­ne by o­ne. Two more foreigners were added too. It was really a bad situation. We tried to release our stress and talked a little.

At 2:15 a.m. they called us o­ne by o­ne and attached some identity bracelet to our hands. Those showed our picture, name, o­ne I.D. number and a barcode. At 3 a.m. two non-uniformed officers called us again and asked us some questions to define our cells. They asked about, our orient, membership in gangs, if we had tried to suicide, etc. The o­ne, who talked to me, said it is apparent that you should not be here and we try to send four of you to the same cell. At 4 a.m., they called name of different prisoners, asked us to stay toward the wall and chained hands of each two people together. We told them that we should be picked up by immigrant officers in the morning and where are you taking us. The officer who was the driver too told us that we were going to the “Santa Clara County- Department of Correction” and tomorrow we should go to the court.

We stayed in a big entrance lobby. At the right hand, there were different stations for the officers. At the front, it was the dressing room containing the prison clothes, blankets and packages of toothbrush, spoon, etc. Some people with the dress of Santa Clara prison came there. Some o­ne with chained hands and foots and some people with ordinary clothes were added. When we reached there, it was so cold and dark. We didn’t know what’s going o­n. All of us were in a bad mode and frightened. We set there till around 6 a.m. They called some people who came there with us and gave them the clothes and necessary stuffs and took them somewhere else. They also changed the dress of some of the other and chained their foot and kept them there. After a long time, they called us to sign the release papers and then we became more relax that we were going out of that prison.

Around 6:45 a special car van came and two officers came in. They started with the prisoners and fastened their hands to theirs waist by chain and handcuff. Then they called us and did the same to us. They took us to the vehicle. We drove around 15 min and enter a dark, tightened tunnel. They parked and the officers went out. When we asked other o­nes, they told us we were there to pick up the men. After 30 min, the men in our group and some other o­nes with the same situation, i.e. hands chained to waist, came in. We drove a long way to reach the airport. We didn’t see any special sign but we could hear the noise of airplanes. We stayed in the car, under the hot sunshine for 30 minutes till two officers from the immigrant section came. They opened our hands and took us to the same office that we were there yesterday.

As we couldn’t even drink water, we were not fine and they brought us tea. They gave us all of our personal stuff instead of our tickets and passports. Near 11 a.m. we gave them some money and asked them to buy us some meal. Around 12, near the landing of Lufthansa plane, which contained around 15 graduates of SUT, they took us and our stuffs out of the office harshly to make it impossible for us to meet them and let them know what’s going o­n. We were in an isolated lounge for o­ne hour and then we went to check in the plane. It is worthy to mention that my return flight was from NY and I paid for the difference of the flight from SF!!!

When we were waiting, 6 lucky people from that flight came and could return with us. I should mention that the Lufthansa personnel were so kind to us and helped us to recover as soon as possible. Now, I am safe in my house and in my country.

It is a pity that it could be a memorable and joyful trip for all of us but now it is a nightmare that we want to forget it as soon as possible.


من این نوشته را از طریق ایمیل دکتر هژبری دریافت کردم. اسم نویسنده را نیاوردم چون مطمئن نبودم که بخواهد نوشته زیر اسم خودش منتشر بشود. خوب است که بقیه کسانی که تو این ماجرا به آنها جفا رفته شرح واقعه را بنویسند. همانطور که گفتم داشتن جزییات برای کسانی که بخواهند این مساله را دنبال کنند خیلی مهم است.

پ.ن. نویسنده وبلاگ پروفسورِ امور مهاجرت می‌گوید که تنها در شرایط خیلی محدودی از نظر قانونی ویزای کسی می‌تواند باطل بشود. قانونش را خودتان بخوانید واقعا این نوع باطل کردن ویزا را قانون خیلی محدود کرده‌است.
لینک دایمی مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
مطلب بالا را به دوستان خود ایمیل کنید:     11 نظر
سیستم دموکراسی آمریکا تا حد زیادی با سیستم پارلمانی کشورهای اروپایی فرق دارد. یک جوری سیستم طراحی شده‌است که بطور پایدار بیشتر از دو حزب بزرگ نمی‌توانند بالا بیایند که بطور سنتی آن دو حزب دموکرات و جمهوری‌خواه هستند. معمولا هم طرفداران این دو حزب کم و بیش در سطح کشوری مساوی هستند. چون اگر این تساوی بهم بخورد، مثلا اگر حزب دموکرات طرفدارهایش کم شوند، این حزب شروع می‌کند و مواضعش را به سمت راست می‌برد تاجایی که مقداری از افراد حزب مقابل را جذب کند.

در چند سال گذشته تعادل بنفع جمهوری‌خواهها بهم خورده و آنها با استفاده از تعصبات ملی بعد از یازده سپتامبر اکثریت قوی در کنگره و سنا بدست آورده‌اند. سیاستمدارهای دموکرات هم برای مقابله سعی کرده‌اند بسمت راست و محافظه‌کاری حرکت کنند تا عقب نیافتند. برای همین اکثرشان در مقابل تصمیم حمله به عراق مخالفت جدی نکردند. بعضی‌هایشان مثل سناتور جو لیبرمن حتی تبدیل به حامی جدی جورج بوش برای حمله به عراق شدند.

منتها الان خیلی از فعالان جوان حزب دموکرات که اکثرا مخالف جنگ در عراق هستند از این رویه حزبشان خسته‌شده‌اند و می‌گویند نباید حزبشان اصولش را زیر پا بگذارد و ادای حزب جمهوری‌خواه را دربیاورد تا رای بیشتری بگیرد. اولین قربانیش هم سناتور لیبرمن است که برای انتخابی مجدد به سنا نیاز به رای دموکراتهای ایالت کنیتیکت دارد. مخصوصا بلاگرهای لیبرال در تخریب لیبرمن نقش عمده‌ای داشتند و تاثیر جدی گذاشتند. تا اینجای کار حریف لیبرمن، «نِد لمونت» که چندان هم آدم معروفی نبوده، از او در نظرسنجی‌های منتشرشده جلو است. اگر لیبرمن با سابقه سه دوره سناتور بودن ببازد شوک جدی به حزب دموکرات وارد می‌شود و احتمالا منجر به تغییر سیاست کلی حرکت به سمت راستشان می‌شود.

پ.ن. نوشته رویا را که در ایالت کنتیکت زندگی می‌کند بخوانید.
پ.ن. سناتور لیبرمن از حمله هوایی به مراکز هسته‌ای ایران(لینک از صبحانه) حمایت کرده‌بود.

پ.ن. ندلمونت از سناتور لیبرمن برد.
پ.ن. نوشته سینا درباره باخت لیبرمن.
لینک دایمی مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
مطلب بالا را به دوستان خود ایمیل کنید:     2 نظر
در ادامه مطلب قبلیم راجع به دیپورت شدن کسانی که برای گردهمایی فارغ التحصیلان شریف در کالیفرنیا می‌آمدند باید چند نکته را اضافه کنم:
۱- یکی از کسانی که از آمریکا برگردانده‌شده‌است یک ایمیل به برگزارکننده‌های کنفرانس زده است و بعد از توضیح بلاهایی که سرش آمده است برای اینکه برگزارکننده‌های کنفرانس را ترغیب به این بکند که به دولت آمریکا اعتراض بکنند تا اینکه پرونده‌ای که برای این افراد بخاطر دیپورت شدن درست شده کنار گذاشته‌شود، بطور ضمنی برگزارکننده‌ها را متهم کرده است که آنها در مساله دیپورت شدن این ایرانیها مقصر بوده‌اند.

خیلی ساده بگویم: اگر از دست اتفاقی که برایتان افتاده عصبانی هستید، باید هم باشید ولی اینکه بخواهید کسانی را که اضافه بر مشغله‌های زندگی‌شان اینقدر زحمت کشیده‌اند تا چندتا فارغ‌التحصیل شریف مثل من و شما را دور هم بیاورند مقصر بدانید، بدانید نه تنها در اشتباهید بلکه هرگونه احساس همدردی را که ممکن است یک عده آدم نسبت به جفایی که به شما روا رفته داشته‌باشند با این کارتان از بین می‌برید. رفتار دولت آمریکا به این خاطر بد است که مردم ایران را که زور چندانی برای تغییر رفتار حاکمانشان ندارند تنبیه می‌کند، شما هم کسانی را می‌خواهید تنبیه کنید که در این قضیه نه تنها هیچ کاره‌اند بلکه طرف شما را هم می‌گیرند.

۲- بهمن می‌گوید:«حتی حوصله فحش دادن به دولت آمریکا را هم ندارم. ولی واقعاً از کدام دولت دیگر برمیاید که به یک سری آدم ویزا بدهد، سازمان اطلاعاتی اش سوابقشان را بررسی کند و بگوید مشکلی ندارند، ولی در فرودگاه راهشان ندهد و برشان گرداند به کشورشان...» باید بگویم یک کشور دیگر: ایران. حدود یک سال و نیم ایران دو محقق آمریکایی را که به ایران دعوت شده‌بودند و قبلا ویزا گرفته‌بودند از فرودگاه مهرآباد دیپورت شدند. برخوردهای بد با آمریکایی‌ها در ایران (نه توسط مردم بلکه حکومت) کم نیست ولی کمتر درموردشان می‌شنویم چون تنها آمریکاییهایی که حاضر می‌شوند به ایران بروند معمولا عشق فرهنگی به ایران یا تعلقات فامیلی روی این برخوردها سرپوش می‌گذارند تا چهره ایران بدتر از این که هست نشود.

از موارد دیگر رفتار بد دولت ایران با خارجی‌ها: ویزا به آمریکاییها بطور فردی برای سفر توریستی داده‌نمی‌شود. معمولا یا باید جزو یک تور باشند یا توسط کنفرانسی به ایران دعوت شده‌باشند. آنهم معمولا خیلی سخت است. تعداد ویزایی که به آمریکاییها داده‌می‌شود خیلی کمتر از تعداد ویزایی است که آمریکا به ایرانیها می‌دهد. خارجیهایی که با ایرانیها ازدواج می‌کنند باید به دین اسلام تغییر دین بدهند. شوهرهای خارجی زنان ایرانی بسختی می‌توانند تابعیت ایرانی بگیرند. درحالی که زنان خارجی مردهای ایرانی بزور بدون اینکه حق انتخاب داشته‌باشند، شهروند ایران می‌شوند. لیست دراز است...

۳- آرش در نظرات نوشته قبلی از تئوری‌های هموطنان عزیز در یک فروشگاه ایرانی نزدیک محل کنفرانس گزارش می‌دهد:«امروز رفته بودیم ناهار رزمارکت چند نفر دور دو تا میز کنار هم سر ناهار داشتن حرف می‌زدن یکی به اون یکی می‌گفت: حالا همه‌شون که نه، ولی قطعا حکومت چند تا حزب‌اللهی فرستاده بود بین‌شون، آمریکا هم که نمی‌تونه بفهمه که کدومشون رو رژیم فرستاده، برای همین نذاشته هیچ‌کدوم بیان». نمی‌دانم نمی‌شود یکبار هم شده مردم با شکم پَر تئوری ندهند.

۴- در مورد کسانی که دیپورت شدند تنها بطور موقت بازداشت شدند و الان هیچکدام در بازداشت نیستند. ظاهرا آنجور که من شنیدم بازداشتهای قبل از دیپورت شدن برای کسانی که دیپورت می‌شوند معمول است و تنها برای ایرانیها اتفاق نمی‌افتد. منتهی مساله این است که معمولا کسانی که دیپورت می‌شوند قصد ورود بطور غیرقانونی دارند ولی این چند نفر ایرانی با ویزا درحال آمدن به آمریکا بودند.

پ.ن. کسانی که دیپورت شدن قبل از اینکه دیر شود بهتر است تمام جزییات رفتاری را که با آنها شده‌است را مکتوب کنند و به برگزارکنندگان کنفرانس بفرستند یا برای عامه بفرستند. تنها با داشتن جزییاتی که بشود افراد را متاثر کرد می‌شود در این مورد کاری کرد. مگرنه به راه شکایت قانونی آنچنان امیدی نیست.


مطلب بعدی من راجع به این موضوع
لینک دایمی مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
مطلب بالا را به دوستان خود ایمیل کنید:     10 نظر
چند تا از بچه‌های فارغ‌التحصیل دانشگاه شریف که داشتن از ایران برای کنفرانس فارغ ‌التحصیلان شریف در شمال کالیفرنیا می‌آمدند، در فرودگاه به آمریکا راه داده‌نشده‌اند و برگردانده‌شده‌اند به ایران. کسی می‌داند دلیلش چی بوده است؟ من که اینرا شنیدم خیلی حالم گرفته شد. آدم با کلی شوق و ذوق از ایران بیاید تا هم آمریکا را ببیند و هم دوستانش را و در لحظه آخر به ایران برگردانده‌شود خیلی خیلی ضایع است.

فقط نمی‌دانم اینجور اتفاقها اینروزها، چپ و راست برای ایرانیها می‌افتد ولی وقتی من یک پست درباره تبعیض در آمریکا می‌نویسم تنها سه‌تا کامنت مربوط می‌گیرد. جستجویم در وبلاگهای دیگر هم برای مطالب مربوط چندان حاصلی نداشت.

پ.ن. مطلب صنم راجع به این موضوع.
ساعت ۱۳:۰۰ به وقت کالیفرنیا: من هم با یک دوست مطلع‌تر صحبت کردم گفت که از بازداشت کسی خبرندارد ولی چند نفر به ایران بازگردانده‌شده‌اند.
ساعت ۱۴:۳۰ به وقت کالیفرنیا: یکی از دوستانم از بوستون(علی) که موضوع را تعقیب می‌کند گفت که ظاهرا وزرات امورخارجه آمریکا تمام ویزاهای ایرانیها را باطل کرده‌است و حتی به هواپیماییها گفته شده است که ایرانیهایی که به آمریکا برای کنفرانس می‌روند را سوار نکنند. همینطور یکی از کسانی که برای کنفرانس می‌آمده دیشب بدون غذا و دسترسی به وکیل در زندان انفرادی نگه‌داشته‌شده‌است. رییس انجمن فارغ التحصیلان شریف قرار است یک سخنرانی مطبوعاتی در مقابل سازمان مهاجرت آمریکا که مسئول مرزها است داشته‌باشد.
ساعت ۱۵:۳۰:‌براساس گزارش روزنامه سن‌هَزه مرکوری که حدود چهل تا پنجاه ایرانی در هفته گذشته از فرودگاهها بازگردانده شدند. حدود دوازده نفر از شرکت کنندگان کنفرانس شریف هم دیروز جلویشان در فرودگاه گرفته شده است.
۱۶:۳۰- گزارش دیپورت شدن یک زوج فارغ‌التحصیل شریف که به آمریکا می‌آمدند: اینجا و اینجا.
ساعت ۱۹: خبر abc7news: Visas Revoked For Iranians Attending Conference
ساعت ۱۹: یاسر زنگ‌زد گفت که آمده برای کنفرانس. بروم کمی خانه را تمیز کنم چون می‌دانم که بروبچه‌های کنفرانس دیرتر یا زودتر در خانه ما پیدایشان می‌شوند.
ساعت ۱۹: این کامنت «لوا» را از قسمت نظرات بخوانید و شما هم نظرتان را بگویید:
"ظهر به یکی از استادهای روابط بین الملل دانشگاه سکرمنتو ایمیل زدم و بعد از معرفی و اینجور حرفها گفتم این جریان خیلی مایه تاسف هست. الان جواب ایمیلش اومد که سخنرانی چند روز قبل رهبر روحانی ایران -خامنه ای- خیلی اثر بدی داشته و گفته که تو وضعیت جنگ توقع دیگه ای هم نمیره. بعد هم نوشته بود که ما هم متاسفیم ولی فکر میکنی الان اگه یه ویزایی امریکایی به ایران بره چه برخوردی میشه ( اون هم یه سری امریکایی برای یه جمع)

من ساکتم الان. تبعیض اینها بدجوری هست اما با دسته گلهایی که اونور داده میشه دیگه چه توقعی میشه داشت؟ تو فکر میکنی اگه تو ایران قرار باشه هر امریکایی دیپورت بشه هارواردی بودن یا نبودنشون فرقی واسه گاورمنت میکنه؟ تازه با اونها خشن تر هم برخورد میشه".

ساعت ۲۰:۵۰ وقت کالیفرنیا: علی ن. از بوستون در ایمیلش خبر می‌دهد که «کانون وکلای ایرانی» قرار است از دولت آمریکا به دادگاه شکایت کند. البته معلوم است که خود شکایت به جایی نمی‌رسد چون دست دولت فدرال در مسایل ویزایی خیلی باز است و کسی نمی تواند ازشان آنچنان بازخواست بکند. اما چنین شکایتی از نظر تبلیغاتی مهم است و ممکن است جلوی تکرار مسایل شبیه این را در آینده بگیرد. بنا به گفته علی، دکتر میلانی استاد دانشگاه استنفورد قراراست که یک مقاله در این مورد در نیویورک‌‌تایمز بنویسد.
ساعت ۸ صبح شنبه: خبر دیپورت شدن ایرانیها در چند روزنامه‌ بزرگتر کالیفرنیا چاپ شده‌است
LA Times: Iranian Professionals' U.S. Visas Revoked
Iranians coming to Santa Clara conference sent home Visas revoked, denied US entry
San Francisco Chronicle: SANTA CLARA Reunion marred as U.S. revokes visas for 10 Iranian alumni
-مقاله LA Times مقاله خوبی است. از کسانی که دیپورت شدند جملاتی آورده‌است.
-در مورد یک سوال در کامنتها،‌ من نمی‌دانم که آیا دیپورت شدنها تنها محدود به کسانی است که به کنفرانس می‌آمدند یا شامل ایرانیهای بیشتری می‌شود. این البته سوال مهمی است.

مطلب بعدی من را هم راجع به این موضوع بخوانید.
لینک دایمی مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
مطلب بالا را به دوستان خود ایمیل کنید:     26 نظر
یک چیزی که برای من در مورد کاپیتالیسم آمریکا جالب است، این است که هرکسی می‌تواند هر تجربه‌ای (که قابل خریدن باشد) بکند تنها با کیفیتهای متفاوت. تقریبا هر جنسی که به بازار می‌آید،‌ در قیمتهای آنچنان متفاوتی می‌آید که تقریبا همه افرادی که شاغل هستند می‌توانند آنرا بخرند و یا یکبار آنرا تجربه کنند.

دیروز یکی از همکارانم گفت که دارد با یکی از دوستانش می‌رود دوچرخه‌سواری کوهستانی و اگر من هم دوست‌دارم می‌توانم با آنها بروم. من هم که قبلا بهش گفته بودم علاقه دارم که دوچرخه‌سواری در تپه‌های اطراف را تجربه کنم بهانه‌ای برای نرفتن پیدا نکردم و گفتم باشد، برویم. من هم همان دوچرخه‌‌ای را که با آن به سرکار می‌روم برداشتم و رفتم.

بمحض اینکه دوچرخه من در اولین سربالایی کم آورد،‌ فهمیدم که دوچرخه‌ها چقدر تفاوت دارند. من دوچرخه‌ام را دست دوم هفتاد دلار خریده‌ام: دوتا چرخ است و دوتا ترمز با یک زین نامیزان و دنده عوض‌کن بگیر نگیر. در بالای تپه، در جستجوی کم‌وکاست دوچرخه‌ام فهمیدم که دوچرخه همکارم، که کمی با استخوانتر بنظر می‌رسید، ۱۵۰۰ دلار ارزش دارد و دوچرخه دوستِ همکارم، که هم با استخوانتر و هم مدرنتر بنظر می‌رسید، ۵۰۰۰ دلار.

واقعیتش من با آن وضع دوچرخه‌‌ام از رو نرفتم و دنبالشان رفتم. البته هر از گاهی پیاده می‌شدم و دوچرخه را هل می‌دادم چون واقعا نمی‌کشید(البته من هم همه تقصیرها را انداختم گردن دوچرخه‌ام). در یک سرپایینی هم جاده پیچید، من هم پیچیدم و دوچرخه زپرتی من نپیچید و من ولوشدم رو زمین و جاده خاکی هم روی زانویم یک سنباده حسابی کشید و رنگیش کرد.

با تمام این مشکلات، من هم با این دوچرخه ۷۰ دلاریم توانستم یک تجربه خیلی هیجان‌انگیز داشته‌باشم.
لینک دایمی مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
مطلب بالا را به دوستان خود ایمیل کنید:     1 نظر
برای اینکه کنفرانسهای علمی بین‌المللی که در ایران برگزار می‌شوند آبرومندانه باشند، یک وبسایت(ویکی) درست کردم که تمام جزییات برگزارکردن درست حسابی یک کنفرانس را آنجا بنویسیم که هرکس خواست در ایران کنفرانس بین‌المللی برگزار‌کند برود و آنرا بخواند. حالا من خود فقط قسمت غذا را کامل کردم و می‌خواهم از بقیه کمک بخواهم که بقیه قسمتها را تکمیل کنند. من نیما، انار و قاسم را نام می‌برم که به انتخاب خودشان سه بند لیستِ جزییات را تکمیل کنند. بعد که کارشان تمام شد، آنها هم می‌توانند سه نفر دیگر را نام ببرند که کار را جلو ببرند( این بازی تازگیها در بلاگهای انگلیسی مد شده و بهش می‌گویند tagging. نمیدانم تو فارسی بهش چی بگوییم).

در قسمت غذا نوشته‌ام:

اگر کنفرانس غذا را ارايه می‌کند نیاز دارد که نکات زیر را رعایت کند:
۱) مکان غذاخوری کاملا مشخص باشد.
۲) به تعداد افراد توجه شود و اینکه معمولا تعداد زیادی بناگهان برای غذا می‌آیند و لازم است که بتوانند با سرعت کافی غذا بگیرند. صفهای طولانی می‌توانند خیلی آزاردهنده باشند.
۳) غذای مناسب روزانه باید حاوی برنج یا گندم،َ سبزیجات، میوه و‌ گوشت یا نخودیات باشد.
۴) لازم است توجه خاصی به افرادی که پرهیز غذایی خاصی بدلیل دینی یا پزشکی دارند بشود. معمولا در کنفرانسها انتخاب غذای وِجترین (بدون گوشت) هست. برای احتیاط داشتن غذای کوشِر برای یهودیان و حلال برای مسلمانها(البته در ایران این مشکلی نیست!) هم می‌تواند کمک کند.
۵) داشتن چنگال، قاشق، چاقو غذاخوری و سینی برای حمل غذاها.
۶) معمولا داشتن سالاد و دِسِر(یک چیز شیرین) درکنار ناهار و شام معمول است.
۷) امکان گرفتن ساده غذا مثلا تنها با نشان دادن کارت کنفرانس. ژتونهای غذا معمولا مناسب نیستند چون که شرکت کننده در کنفرانس همیشه باید حواسش به این باشد که ژتونهایش همراهش باشد و گمشان نکند.
۸) این مشخص باشد که آیا باید شرکت کنندگان کنفرانس سینی غذای خود را بعد از غذا خوردن به آشپزخانه برگردانند یا کس دیگری هست که آنها را از میز جمع می‌کند.
۹) غذاخوری باید در ساعت اعلام شده درهایش باز باشد و آماده غذا دادن.
۱۰) دستمال آشپزخانه روی میزها باشد. توجه کنید که دستمال کاغذی(کلنکس) مناسب این کار نیست.

اگر فکر می‌کنید چیز دیگری به توضیحات من راجع به غذا باید اضافه شود بگویید.


پ.ن. شاید فکر کنید بعضی از جزییات خیلی پیش پا افتاده است ولی باورکنید وقتی که برگزارکننده باحجم کار زیاد روبرو است خیلی از این جزییات به ذهنش نمی‌رسد و داشتنش بصورت مکتوب خیلی کمک می‌کند. تازه اگر مثل من اتفاقاتی که در برگزاری کنفرانسها در ایران اتفاق می‌افتد را دیده باشید، ارزش خیلی از این جزییات را می‌فهمید.
پ.ن.۲. نیما قسمت مستراح را کامل کرد:)
پ.ن.۳. قسمت اینترنتی را هم خودم کامل کردم. این آقا «مهدی شیفت» هم که کامنت داده بود کلی زحمت کشیده و قسمتهای دیگر را کامل کرده‌است.
پ.ن.۴ . احسان هم بخش نقشه را تکمیل کرد.
لینک دایمی مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
مطلب بالا را به دوستان خود ایمیل کنید:     18 نظر
من فکر کردم فقط ایرانیها هستند که کمپین راه می‌اندازند که به «علی دایی» «علی کریمی» توی سایت فیفا رای بدهند و از رونالدو و زیدان جلو بزنند. نگو این اسراییلها رو دست ایرانیها بلند شدند و یک نرم افزار درست کردن که حامی‌های اسراییل دانلود کنند و از تمام رای‌های اینترنتی و بحثهای اتاق چتی خبردار شوند و سریع بروند و نتیجه را به نفع اسراییل عوض‌کنند.

فکر نمی‌کنم چنین مدلی برای ایرانیها کار کند چون غضنفرشان زیاد است و بخودشان گل می‌زنند. مثل من که زمان کمپین برای علی کریمی بعد از گرفتن بیش از بیست ایمیل از دوستان غیور ایرانی بالاخره لینک را دنبال کردم و رفتم به رونالدو رای دادم.
لینک دایمی مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
مطلب بالا را به دوستان خود ایمیل کنید:     11 نظر