در وبلاگ سیما شاخساری یک بحث کامنتی داغ در گرفته، بعضی میگویند چرا سیما همش از جنگ طلبی آمریکا انتقاد میکند و در مورد صحبتهای تهدیدآمیز احمدینژاد و کارهای حکومت ایران چیزی نمینویسد(البته نصف کامنتها توهینآمیز و بیربطند.)
جواب سیما هم این است که میگوید من در آمریکا زندگیمیکنم و نسبت به چیزی که در محل زندگیم اتفاق میافتد نظر میدهم و حرف زدن در مورد دولت ایران را واگذار میکنم به کسانی که در ایران هستند. نمیدانم این استدلالش چقدر درست است چون تا جایی که میدانم مخاطب هم مهم است. مثلا اگر مخاطبان وبلاگش غیر ایرانیهای انگلیسیزبان بودند این استدلال او قابل قبولتر بود، چون آنها بیشتر به این نیاز دارند که درباره کارهای بد دولت آمریکا بشنوند تا ما ایرانیهایی که تمام مدت در ایران از تلویزیون رسمی گفتار ضدآمریکایی شنیدهایم.
اما مشکل خود من با دیدگاه وبلاگ فرنگوپولیس، بعنوان یکی دیگر از وبلاگهایی که از مسایل داخل آمریکا مینویسد، جلوه تاریکی است که از وضعیت سیاست و جامعه داخلی آمریکا به خوانندگان خود ارایه میدهد. فرنگوپولیس به مخاطبی که در ایران زندگی میکند یا از ایران بمدت زیادی دور بوده و احساسات نوستالژیک به ایران دارد، اینطور القا میکند که در مقایسه جامعه و سیاست ایران و آمریکا هر دو اینها به یک اندازه بد هستند. مثلا در نوشته آخری میگوید:«که کلینیک های سقط جنین در امریکا زیر حمله اند، که اقلیت های جنسی زیر حمله اند، که اقلیت های نژادی محرومند، که مهاجران زیر حمله اند... این ها واقعیت های زندگی در امریکاست. ایران هم همین. ایران هم مشکلات خودش را دارد». در هر سه موردی که در مثالش است وضع در ایران دهها بار بدتر است. کلینکهای سقط جنین در بعضی از ایالتهای آمریکا بدلیل مخالفتهای محلی کم است و درسترسی به آن سخت، در حالی که سقط جنین در ایران ممنوع است و قانونا زندان دارد. اقلیتهای جنسی در آمریکا مشکلشان گرفتن حق ازدواج است درحالی که در ایران میتوانند اعدام شوند و در مواردی هرچند نادر اعدام هم شدهاند و شلاق و زندان برایشان امری رایج است. در آمریکا مکزیکیهایی که غیرقانونی وارد شدهاند تظاهرات دهها هزار نفری راه میاندازند که شهروند شوند، در ایران، شهروندان قانونی کشور نمیتوانند تظاهرات کنند چه برسد به افغانها.
سیما مثل یک صاحب بنز است که وقتی یک صاحب پیکان میبیند، شروع میکند و میگوید: این بنزم کلافهام کردهاست. برای تعویض آینهاش ۵۰۰ دلار دادهام. پیکان را میشود هر تعمیرکاری برد ولی امان از دست این بنز. میدانی اصلا فکر نمیکنم این بنز چیز خوبیاست. وقتی داخلش هستی فکر میکنی که زندانی شدی چون اصلا صدای بیرون را نمیشنوی. صدای موتورش هم آنقدر کم است که زمان دنده عقب عابران نمیتوانند صدای ماشینت را بشنوند و ممکن است پشت ماشین بپرند. ایمنی بنز هم آنقدرها که میگویند خوب نیست. چون هی وسوسه میشوی که خیلی با آن تند بروی و اگر هم تصادف کنی و آتشسوزی بشود با کلی کمربند ایمنی و بادکنک ایمنی بسختی میشود از ماشین آمد بیرون.
زمانی که خودت سوار بنزی و رفیقت سوار پیکان این نوع وانمود کردنها به اینکه دو ماشین کم و بیش باهم برابرند، چیزی چون وارونه جلوه دادن واقعیتها نیست. مخصوصا اگر براحتی بتوانی بنزت را با پیکان عوض کنی، مساله دورویی هم وارد کار میشود. من فکر نمیکنم سیما عمدا بدنبال وارونه جلوه دادن واقعیتهاست یا دورویی میکند. بنظرم مشکلش ضعف عملیش در استفاده از اصل «نسبی بودن مسایل» در موقعیتهای واقعی است. شاید موقعیتهای باشد که یک پیکان بر یک بنز ارجح باشد. مثلا برای کسی که محل کارش در بازار تهران است و نمیتواند بنز را در آن محله پارک کند. ولی واقعیتش این است که در «اکثر موارد و برای بیشتر آدمهای عاقل بنز ماشین بهتری از پیکان است» و در صورت وجود انتخاب معلوم است که کدام را انتخاب خواهند کرد.
دو نکته را که باید روشن کنم:
۱) من انتقادات سیما را از جامعه آمریکا نفی نمی کنم و با خیلیشان موافقم ولی همزمان تصویر بزرگتر را میبینم و در اینکه بنز ماشین بهتری است یا پیکان اشتباه نمیکنم.
۲) در مورد مقایسه ایران و آمریکا منظورم ترجیح دادن یکی بر دیگری برای زندگی کردن یا مهاجرت نیست چون در آن مورد پارمترهای زیادی مانند خانواده و فامیل، دوستان، دانستن زبان و هزار و یک چیز دیگر که به سیاست و ساختار جامعه ربطی ندارند وارد مساله میشوند. در اینجا تنها منظورم ساختار سیاسی و سلامت جامعه بطور کلی است.
پ.ن.
جواب سیما را هم اینجا بخونید.
نوشته رقیه را هم بخوانید.
آنولوژی ات بسیار تقلیل گرایانه، غیر منطقی و خطی است. همین الان یک پست نوشتم و الان وقت پست نوشتن دوباره ندارم. شاید امشب که سرم خلوت شد جوابت را در یک پست بنویسم.
این خانم تازگیها سانسورچی کامنت ها هم شده است و فقط پیامهای به به و چه چه خود و دوستان رو چاپ میکنه. این عمل دقیقا اثبات نظر منتقدان می باشد که جانبداری (با مواجب یا بدون مواجب) ایشان از رژیم آخوندی را حس کرده و گوشزد می کردند. البته حالا مشمول دریافت اضافه کاری سانسورچی گری هم میشوند. فقط بدیش ار این به بعد اینست که باید خود گویند و خود خندند. ا
I mostly agree with you, but two things.
1) I really don't think the differnece between US and Iran is more than WORK IN BAZAR OR ELSE. As you said, it's has more factors and it includes more people than that.
2)As my perosnal experince, evnthough I'm so happy and succesful where I am, but Iran is so bad for people inside, most people specially youths, have that feeling that outside Iran sepcially US, is a heaven. They litteraly belive so, even if they don't say so. So I think to calrify those imperfections is not bad too. Maybe she's just exageretaing.
I do not permit personal attacks launched on Sima or any other person in my blog's comment section. If you can not express your critism without personal attacks and offensive words, you are not welcome to leave comments here. period.
not even for a second did I think that hamshahri was you. don't worry. I can tell an intelligent person from a troll.
یه چیزی هم من بگم: به نظر من یه چیزی که منتقدان جامعه ی آمریکا از نوع فرنگوپولیس نفهمیدن اینه که «مسئله» داشتن و حل کردن در واقع وضعیت طبیعی زندگی فردی و جامعه است و شرط پیشرفت. تو میگی اینکه «چه» مسئله ای نوع جامعه و درجه ی پیشرفت ش رو تعیین می کنه که من هم موافقم. ولی یک چیز جدی تر هم هست: من فکر می کنم این آدمها به دنبال جامعه ی «بی مسئله» هستند و تنها اون رو شایسته ی ستایش می دونن. این دید فلسفی نادرست، آگاهانه یا ناآگاهانه، باعث می شه که نتونن این دستاورد بزرگ رو درک گنن که داشتن مسئله مشکل ما (آدم ها، جامعه، ...) نیست بلکه روشی که آدمها برای حل این مسئله ها در پیش میگیرن. این فرق تعریف کننده ی جامعه ی آزاد و غیر آزاد ه.
It is that simple!
yaser,roghieh,khashayar very good comments.
Sahand ,you came in a wrong blog.make your own public toilet and post your idea there.
در عین حال فکر می کنم که مساله مانندهای سیما کمی فراتر از اشکالات منطقی در نحوه دید باشد.
آمریکا و چالش های زندگی در یک جامعی آزاد که آمریکا اصلیترین نمونه آن است برای خانم شاخساری و هم وضعیتی های ایشان عملا تبدیل به یک گره عصبی شده است.
مساله برای ایشان این است. من از آمریکا و جامعه بازش بیزارم (البته در حرف منکر این هستند ولی این سفسطه ها ساده تر و عیانتر از این است که جدی گرفته شود)
حالا چطور می توانم در قالب حرفهای قلمبه این نفرت بنیادی را اظهار کنم. متاسفانه فضای حاکم بر رشته های علوم انسانی این چنینی در ظاهر حداقل بسیار ضد آمریکایی است (این هم یک اثر همان جامعه ی باز است که تا حد اظهار نفرت هم انتقاد از خود را آزاد می گذارد)
برای یک آمریکایی که در این کشور به دنیا آمده و خود را شهروند آن میداند این فضا با تمام ایرادهایش کاربرد تعادی دارد در برابر احساس های طبیعی میهن دوستانه. برای امثال سیمای ما ولی کارکردش تقلیل پیدا کرده به یک توجیه سطح بالا برای عقده گشایی بی مرز. این فضای مصنوعی در نتیجه به نوعی ایشان را از رشد و مواجه ی سازنده با چالشهای آزاد بودن در یک جامعی باز محافظت می کند که باعث تاسف است.
این که صحبت از گره عصبی کرده ام به نیت فحاشی نیست بلکه تنها راه بیان عینی یک وضعیت هست.برای نمومه ایشان حتی از حمایت افرادی مانند اکبر گنجی در هنگام اعتصاب غذایش آگاهانه امنتناع می کند و رسما هم اعلام می کند که دلیلش حمایت مریکا از اوست و ایشان نمی خواهد با حمایت کردنش به «بهانه آمریکا» کمک کرده باشد. یعنی مشکل ایشان تا این اندازه حاد است.
دلم برای ستنفورد می سوزه که می خواد بهش دکترا بده.
ترک بک ات را پیدا نکردم. این جوابی است که دیشب برایت نوشتم.
http://farangeopolis.blogspot.com/2006/04/blog-post_19.html
من هم از همان جماعتی هستم که با زاویهی دید سیما مشکل دارند. نگاه انتقادیاش به جامعهی آمریکا اما مایهی آزار من نیست. سیما وظیفهی روشنفکریاش را انجام میدهد بدین روش، بسیار هم خوب به گمان من. سیما، وقتی داستان جامعهی آمریکا در حال بازخوانی است، آن میکند که باید: نقادی جامعه برای هرچه بهتر شدن. این درست است که جامعهی آمریکا، در مقایسه با جامعهی ایران، بسیار پیشتر است اما با آنچه باید و با آنچه خودش گاه ادعا میکند فاصلهای دارد که نمیدانم چه اندازه بعید است. نقطهی مناقشهبرانگیز زاویهی نگاه سیما، همانطور که برای خودش هم نوشتهام، توجه نکردن به نقشی است که جریانهای نئوفاشیستی اسلامی در ایجاد بحرانهای فعلی بازی کردهاند و میکنند.
مخلص کلام اینکه: سیما را بابت نقدش بر جامعهی آمریکا نقد نکنیم، بابت نقد نکردن جامعهی ایران اما چرا.
با تشکر از صاحب "ژرف" ا
منظور از شما در اینجا "سیما شاخساری" است. ا
1- پس هر کس که موافق شماست "اینتلیجنت" و هر کس که مخالف نوشته هایتان است "ترول" است!!! عجب منطقی!! عجیب نیست که نوشته هایتان اینگونه عاری از منطق عقلانیست. ا
2- اگر روش ابتدایی شما برای اثبات نظرتان اوردن چند مثال ساده است که با همین متد هر کسی که در امریکا زندگی کرده باشد می تواند دهها هزار نمونه از انسانهای عادی و موفق امریکایی و مهاجر )خصوصا ایرانیان) مثال بیاورند که نقیض ادعای شما خواهد بود. محض اطلاع شما باید بگویم که استنتاجات علمی بر اساس امار از جامعه انجام می گیرد و نه محله! ا
3- اگر این مطالب را برای ایرانیان داخل ایران می نویسید که انها عین این تبلیغات را در "سیما"ی جمهوری اسلامی مشاهده می کنند. ا
4- سعی کنید در هنگام عصبانیت از پاسخگویی و توهین به کامنت گذاران پرهیز کنید. استفاده از زبان توهین امیز برای دیگران هم مقدور است اگر چه شخصیتشان مانع!ا
5- "بزرگترین دروغ گفتن نصف حقیقت است". فرنگوپولیس تنها کمی از حقیقت چامعه امریکا را منعکس می کند
i also strongly disagree with you about the question of audience. those of us who have been in this country for many years, after all, have something to say that ought to be heard by our iranian compatriots who live in iran or who have only been here several years and it is our responsibility to counter the false images propagated by media such as iranian satellite t.v. stations and the likes of radio farda.
In America, the Foundation is right. Therefore, there is HOPE for bettering the society and removing the social ills. In Iran, however, there is no such solid Foundation. Instead, there is only Instability and Chaos (during the past 100 years at least), and the hopes are dim.
Sahand
Sahand
اینایی که نوشتی چه ربطی به موضوع داشتند؟ نمی شد مثل بچه آدم می نوشتی و به زمین و زمان فحش نمی دادی؟ تو هم که مثل همین سیما خانومی که هر کی با عقیدش مخالفه به جای استدلال بهش هزار و یک نسبت ناروا میده. حقته که فیلترت کرده. جفتتون عین همین. اینو گفتم چون می دونم از این حرف جفتتون آتیش می گیرین.
چون جوانهای وطن یا خوانندگان وبلاگها تصور ایدآلی از آمریکا دارند پس کار سیما فرنگوپولیس در ارائه ی یک تصویر یک سویه ی افراطی بشدت متعصب و ایدئولوژیک کار مفیدی است؟! آخر کمی فکر کنید. مگر آرائه ی یک تصویر متعادل و واقعی از آمریکا چه ایرادی دارد؟ مگر اتفاقا تنها راه درست برای تصحیح تصورات به عقیده ی شما نادرست دیگران نیست؟
از کی تا حالا تصحیح یک دید کلا مثبت ولی کمی خام توسط مغزشویی متعصبانه ی ایدئولوژیک مغرضانه و یک سوی نگر افراطی مانند فرنگوپولیس و فرنگوپولیس هاست؟
واقعا از بعضی «استدلالات» انسان انگشت به دهان می ماند!
الف)حساب جامعهءآمريکا را بايد از دولتش و سياستهايش جداکرد. نگرش فعلي که نه فقط در آمريکا که در کشورهاي غربي ديگر هم تحت عنوانهايي مانند جهاني شدن، نئو ليبراليسم، نو محافظهکاري و غيره دنبال مىشود (در ايران تا حدي به اسم خصوصي سازي و تعديل ساختاري) بر مبناي تحرک هر چه بيشتر سرمايه و بازار آزاد (در واقع آزاد از هر قيد وبند اخلاقي و دولتي براي سود بردن بيشتر) است. نشانه هاي بارزش تلاش دولت براي شانه خالي کردن از هزينه هاي خدمات عمومي (بهداشت و درمان، آموزش عمومي، امنيت شغلي،..)و انداختن بار مشکلات و هزينه ها تا حد امکان به دوش مردم عادي. در اينجا شرحي به زبان ساده از اين نگرش و پيامدهايش براي فقرا و ثروتمندان را از زبان يک اقتصاددان مي توانيد بخوانيد
http://www.roshangari.net/archive/neoliberal1.html
ب)خيلي از کساني که در ايران زندگي مىکنند بيشتر اطلاعاتي که بدست مىآورند بيشتر يا از فيلمهاي هاليوودي است يا از خبرهاي رسانههاي رسمي و نيمه رسمي مانند صدا و سيما. يکي زندگي در آمريکا را مي کند مظهر همهء خوبيها و خوشيها (البته مهمترينش رفاه اقتصادي- که در نکته قبلي در موردش اشاره شد) و دومي با حملهء ناشيانه ميخواهد تبديلش کند به مظهر بديها. واقعيت اين است که "خارج" براي خيليها به معني رها شدن از تمام بدبختيهاي "داخل"است.تا جايي که
ميدانم بويژه با نگرش جهاني شدن امروز شرکتها، و به تبعشان دولتها، مهاجران را براي استفاده در نيروي کار ارزان ميخواهند نه چيز ديگر.
از آن طرف هم زندگي در خارج براي خيليها تبديل شده به نوعي برتري اجتماعي. معمولا اين دسته به هر نوع انتقادي از کشورهاي غربي يا نظامهايشان واکنش تند نشان ميدهند حالا يا با مرتبط کردن انتقاد کننده به جمهوري اسلامي يا با مقايسه با ايران ("اگه اينجا اينجوريه ايران اونجوريه")- که اصولاً قياسي است بي قاعده بين دو جامعهء از بنياد متفاوت- يا حملههاي شخصي به گوينده يا همه اين راهها و راههاي ديگر.خود من هم اين را تجربه کرده ام و نمونه اش را در نظرخواهي همين مطلب و نظرخواهي مطلب ِسيما هم مي تواني ببيني.
ج)زندگي در کشوري ديگر يک انتخاب کاملا شخصي است بر اساس ارزشهايي که براي آدمهاي مختلف مي تواند کاملا متفاوت باشد، از دست دادن خيلي چيزها براي بدست آوردن خيلي چيزهاي ديگر. تا جايي که من ميدانم براي مهاجران نسل اول کشور دوم هيچوقت وطن نميشود، حتي با وجود برخورداري از تمام حقوق قانوني. دوستي ايراني داشتم که از هند آمدهبود تا ايران زندگي کند. تعريف ميکرد که پيشنهاد کار از آمريکا داشته و قبول نکرده. گفتم چرا؟ ميگفت در غربت هر چقدر هم که زندگي کني هميشه خارجي هستي. قانون عوض بشود نمي تواني چيزي بگويي [منظور از نظر عرف اجتماعي است نه قانوني]، انتخابات بشود به تو چه، و غيره!هميشه مجبوري در سايه زندگي کني
اگرچه شايد حرفش کاملا و در همه کشورها کاملا درست نباشد ولي فکرمى کنم واقعيتي در آن هست که دست کم خيليها ،بويژه در محيط اجتماع وخارج از محيط کار، حسش کردهاند.
من کاملن با تو موافقم..با تعادل نوشتاری.. و خاکستری نویسی.. ولی باور کن رعایت نمی شود.. کلی وبلاگ نویس دایمن در حال ارایه تصویر افراطی ایده آلیست ( سفید مطلق ) از زندگی خارج از ایران هستند ( نه فقط آمریکا که کانادا و ژاپن.. ) در برابر آنها باید یکی هم اینهمه سیاه بنویسد.. من بسیاری از استدلالهای سیما را قبول ندارم.. ولی حداقل سیما نیمه خالی لیوان را که دارد نشان می دهد..این نوشته ها شاید به درد من خیلی نخورد.. ولی به درد تغییر دادن کمی از نگرش آنها که اینجا را مدینه فاضله می دانند که می خورد..
دلیل اول: نویسنده به صورت نسبی به مقایسه دوطرف دست نمیزنه و در نتیجه مقایساتش شبیه مثال پیکان و بنز میشه.
دلیل دوم: قصد نویسنده یک مقایسه واقعی نیست, بلکه بهبود روحیه خواننده ایرانیه که داره تو ایران حسرت زندگی آمریکا رو میخوره ولی نمیتونه بیاد اینجا. در مثال پیکان و بنز, راننده بنز نمیخواد راننده پیکان از اختلاف ماشینها ناراحت بشه و لذا از این مقایسات بیربط میکنه و نتیجه میگیره که پیکان فرقی با بنز نداره.
من هیچ ایده ای ندارم که آیا سیما یا دیگرانی که مهدی اشاره کرد همچنین نیتی از نوشته هاشون دارن, ولی نقد بالا به این موضوع پاسخ خاصی نمیده.
1. At least most of Sima's word is a matter of fact. US society has many problems, that is, it is based on the idea of unfairness and is so rough (like a "divare kaj")
2. Obviously Iran soceity has also many problems which are quite deeper and intristic in nature. Here there is a gap which needs few centuries to be filled.
3. Therefore Iran and US society to me are in some sense similar, both are so rough and biased. (and even both are rahter religious, howeer, US is a rather seculare socitey while Iran society is extremely relious even now, 90% according to stats. deeply believe in God)
4. It's not the first time that young students have not the realistic and global ideas :-)
Thank you.
Mazdak from sweden