وبلاگ نیمه فعال مهدی درباره‌ی تصویر ایران در رسانه‌های جهان
بهانه ای برای نظاره گر بودن
نوشته هژیر

فرض کنید که شما تصور میکنید احتمال حمله آمریکا به ایران بیست درصد است. آیا به نظر شما این احتمال توجیه کننده فعالیت جدی بر ضد جنگ میباشد؟
افرادی که به فرق بین احتمال یک واقعه و ریسک یک واقعه توجه میکنند احتمالا به این پرسش پاسخ مثبت میدهند. تفاوت بین ریسک و احتمال در این است که ریسک یک واقعه علاوه بر احتمال اتفاق افتادن آن, هزینه های مربوط به آن را نیز در بر میگیرد. برای مثال ریسک جنگ برای ایران از احتمال جنگ ضربدر هزینه جنگ به دست میآید. در مثال بالا اگر تنها هزینه جنگ را ۱۰۰۰ میلیارد دلار فرض کنیم، ریسک جنگ برای ایران ۲۰۰ میلیارد دلار خواهد بود، که احتمالا برای بیشتر دوستداران ایران زمین توجیه کننده فعالیت بر ضد جنگ خواهد بود(هزینه انسانی هم همینطور).


هرچند که این بحث در مباحث مربوط به تصمیمگیری در شرایط احتمالی بسیار پایه ای و حتی پیش پا افتاده است، تجربه شخصی من این بوده که در خیلی موارد افراد کاملا منطقی از آن پیروی نمیکنند. احتمالا دلایل زیادی برای این امر وجود دارد که بعضی منطقی و بعضی غیر عقلایی است. یکی از این دلایل ریسک عمل کردن در این شرایط برای اعتبار فرد است. مثلا کسی که با وجود ٪۲۰ احتمال حمله بر ضد جنگ فعالیت میکند به احتمال ٪۸۰ با این ریسک روبرو است که جنگ عملی نشود و سایرین به او به عنوان فردی غیر قابل اعتماد و با پیشبینیهای غیر واقعبینانه نگاه کنند. مثالی دیگر انتخابات ریاست جمهوری قبلی ایران است. در این انتخابات بسیاری از افرادی که کاملا با جهتگیریهای رییس جمهور فعلی مخالف بودند به فعالیت یا شرکت در انتخابات، حتی در مرحله دوم، تن در ندادند. فکر میکنم یکی از دلایل مهم این افراد این بود فرض میکردند احتمال پیروزی رفسنجانی در انتخابات بالاست و لذا ترجیح دادند که آنها در این پیروزی نقشی بازی نکرده باشند و به این ترتیب اصطلاحا اعتباراخلاقی خود در نزد دوستان و آشنایان را ریسک نکنند. این فرایند تا حد خوبی سکوت مطبوعات و روشنفکران آمریکایی یا ایرانی در مورد ریسک حمله به ایران را نیز توجیه میکند. با این توضیح رفتار این افراد چندان هم غیر منطقی نمینماید، هرچند که نتیجه چنین منطقی در نهایت به نفع هیچکدام از دو جامعه نیست چرا که تصمیمات بر اساس هزینه و منافع مورد انتظار برای گروه گرفته نمیشود.


یک سوال کناری: در این نوشته از منطق سودمندگرایی برای بررسی موضوع استفاده کردم. به نظر شما حاصل نگاهی اخلاقی به این سوال چیست؟ آیا افراد از نظر اخلاقی در مقابل نتایج چنین نحوه تصمیمگیری ای مسوولند؟ مثلا آیا افرادی که با وجود مخالفت جدی با نقطه نظرات آقای احمدی‌نژاد از رای دادن به رقبای ایشان خودداری کردند، درمسوولیت اخلاقی دستاوردهای دولت فعلی، چه مثبت و چه منفی، سهیم هستند؟
لینک دایمی مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
مطلب بالا را به دوستان خود ایمیل کنید:     8 نظر


آیا توسعه عقب نشینی هم میکند؟
نوشته هژیر

روند جهانی و پرشتاب توسعه علمی و اقتصادی در دهه های اخیر باعث شده که برای بسیاری از ما پیشرفت به صورت قاعده مورد انتظار درآید. به نظر میرسد که روند رشد اقتصادی در همه کشورها قانون کلی است، هرچند که بعضی از کشورها از رشدی سریعتر برخوردارند و بعضی لاکپشتوار جامعه جهانی را دنبال میکنند یا برای چند سالی کاملا از بهبود اوضاع خود دست میشویند. برای مثال، با وجود تمامی انتقادهایی که بر سیاستهای اقتصادی و اجتماعی دولتهای ایران در سه دهه اخیر وارد است، در مجموع بیشتر شاخصهای توسعه اجتماعی-سیاسی از قبیل شرایط بهداشت و آموزش ایران در این بازه رشدی نسبی از خود نشان میدهند، هرچند که این رشد از متوسط بسیاری از کشورهای همتراز ایران آهسته تر بوده است. در چنین تصویری از دنیا، آیا بازگشت به عقب در عرصه های مادی ممکن است؟ آیا توسعه عقب نشینی هم میکند؟

نگاهی به تصویر تحولات در کشورهای فقیر یا در حال توسعه به مثالهایی دردناک از عقب نشینی توسعه اشاره دارد. دو کشور همسایه ایران، افغانستان و عراق، در این میان مثالهایی به جا و پر اهمیت هستند.

افغانستان تا اواسط دهه 1970 میلادی در تصویر جهانی همپای بسیاری دیگر از کشورها در فرایند افتان و خیزان توسعه اقتصادی شرکت فعال داشت. بهبود شرایط اقتصاد، بهداشت عمومی، و آموزش و رشد آرام طبقه متوسط شاخصهای این توسعه بودند. اما با آغاز جنگهای داخلی در این کشور که ناشی از درگیریهای جناحهای سیاسی مورد حمایت توسط کشورهای همسایه (شوروی و پاکستان و پس از مدتی ایران) بود، تصویر کشور به کلی تغییر کرد. کودتا و سپس اشغال نظامی توسط شوروی منجر به ویرانی بسیاری از زیرساختهای کشور و عقبنشینی مشهود توسعه در افغانستان شد. پس از عقب نشینی شوروی نیز جنگهای داخلی بین نیروهایی که 15 سال فقط جنگ را تمرین کرده بودند و ساختن کار آنها نبود، وضع کشور را به جایی رسانید که امروز افغانستان در بیشتر شاخصهای توسعه جز 10 کشور انتهایی جامعه جهانی قرار میگیرد. نهادینه شدن خشونت و تخریب سازوکارهای بنیادین برای تربیت و تامین نیروی انسانی موجب شده است که با وجود تلاشهای مردم افغانستان و جامعه جهانی در چند سال اخیر، ظرفیت لازم برای بهبود شرایط به سختی فراهم شود و هنوز مردم افغانستان در حسرت شرایط سی سال پیش کشور خود باقی بمانند.

شرایط عراق نیز کم و بیش به همین دردناکی است. با وجود تمامی جنایاتی که صدام در دوران حکومت دیکتاتوری خود برضد مردم این کشور و کشورهای همسایه مرتکب شد، در مجموع وضعیت مادی زندگی مردم عراق تا سال 1990 به طور مشهودی رو به بهبود بود. در بیشتر شاخصهای توسعه عراق از تمامی کشورهای منطقه (به استثنای اسراییل) وضعیت بهتری داشت و با وجود جنگ 8 ساله با ایران، فرایند توسعه این کشور متوقف نشد. اما با تخریب تقریبا کامل زیرساختهای اقتصادی کشور در جنگ اول خلیج فارس توسط آمریکا، ورق برگشت. بیشتر دستاوردهای مادی کشور از دست رفت و تحریمهای سنگینی که در ادامه بر ضد عراق اعمال شد جلوی هرگونه بازسازی کشور را گرفت. در اثر این اتفاقات درآمد سرانه به شدت کاهش یافت، روند رو به بهبود شاخصهای بهداشت عمومی برعکس شد، دسترسی مردم به آب، برق و سایر تسهیلات پایه رو به افول نهاد، و خلاصه عراق سالها به عقب رفت. برای مثال به آمار مربوط به مرگ و میر کودکان (نمودار زیر) توجه کنید. در مقام مقایسه، مرگ و میر نوزادان در ایران در سال 2005 حدود 40 (در هزار) است.

مشکلات عراق به اینجا محدود نشد. در پی حمله دوباره آمریکا در سال 2003، جنگ و کشتار و نا امنی به رویه معمول در عراق تبدیل شده و کشور به سمت جنگ داخلی پیش میرود. آمارهای جدید نشان میدهد که بیش از 600000 عراقی در اثر جنگ اخیر کشته شده اند (منبع: Lancet، 2006، 368، 1421-8 برای مقایسه تعداد کشته شدگان عراقی در جنگ هشت ساله با ایران کمتر از 300000 نفر تخمین زده میشود) و روند کشتار رو به تشدید است، به طوری که در سال 2006 آمار مرگ و میر در عراق به 2.5 برابر میزان قبل از جنگ (2003) رسیده است. متاسفانه با این روال دورنمای آینده عراق روشن نمینماید و چه بسا عراقی ها در سال 2026 حسرت روزهای جنگ ایران و عراق را بخورند.

داستانهایی شبیه عراق و افغانستان در چندین کشور دیگر دنیا، از قبیل هاییتی، کنگو، نیکاراگوا، رواندا و کره شمالی تکرار شده است. نقاط مشترک عمده این داستانهای دلخراش شامل مداخله قدرتهای خارجی و جنگ داخلی در کشور میشود و در همه موارد نتیجه کشوری است که نه تنها از روند رو به رشد دنیا به دور افتاده، بلکه ظرفیتهای لازم برای بازگشت به این روند را نیز از دست داده است.
این روزها که احتمال حمله آمریکا به ایران جدیتر شده، توجه به عواقب احتمالی چنین خطری و تلاش برای جلوگیری از آن برای تمامی ایرانیان در اقصی نقاط جهان حیاتی است. هر چند که بیشتر صاحبنظران معتقدند هنوزجنگ محتملترین گزینه نیست، هزینه آن چنان زیاد است که هر فرد دلسوزی را به شدت نگران کند. متاسفانه در داخل ایران نیز این خطر چندان جدی گرفته نمیشود و حس مصونیتی پوشالین در میان سیاستگزاران کشور تسری پیدا کرده. این موضوع به اهمیت فعالیت جدی ما ایرانیها بر ضد جنگ می افزاید. از نوشتن مقاله و صحبت با دوستان خارجی گرفته تا صحبت با ایرانیهایی که خطر را جدی نمیگیرند و ترجمه مقالات مربوط به فارسی، هر قدمی در این مسیر ارزشمند است... شما چه میتوانید بکنید

امروز یک مقاله دیگر خوب از هژیر داریم. تاحالا مقالات متعددی از هژیر در این وبلاگ خوانده‌اید خوب است که یک توضیحی در این مورد بدهم. من این وبلاگ را کمتر از یک سال است که شروع کردم، ولی وبلاگ ژرف سه چهار سالی است که وجود داشته‌است. اینرا من زمانی که با هژیر در بوستون هم دانشگاهی بودیم درست کردیم و می‌خواستیم که وبلاگ گروهی انگلیسی باشد. اتفاقا هژیر هم یک مقاله درش نوشت ولی بدلایل مشغله‌هایمان راکد ماند. البته بعدها Free Thoughts راه اندازی شد که برای مدتی هردو در آن می‌نوشتیم. بعد از اینکه من این وبلاگ را به فارسی شروع کردم ، از هژیر که وقت مداوم نوشتن در یک وبلاگ را نداشت خواهش کردم که برای ژرف مطلب بفرستد. تجربه من این بوده برای اینکه یک وبلاگ خواننده داشته باشد باید حداقل هر دو سه روزی یک مطلب جدید داشته باشد. نه من و نه هژیر به تنهایی قادر به این کار نخواهیم بود. داشتن نوشته‌های هژیر در این وبلاگ برای من افتخاری بود‌ه‌است و امیدوارم که برای شما هم مفید بوده باشد.
لینک دایمی مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
مطلب بالا را به دوستان خود ایمیل کنید:     12 نظر

بالاترین بکمک یک نفر جدید در تیمش، عزیز آشفته، قیافه جدیدی پیدا کرده و کم کم دارد به ایده‌آلی که در ذهن داشته‌ام نزدیک می‌شود. اگر تاحالا عضو بالاترین نشدید بهتر است که بشوید و لینکی پست کنید تا ببینید در پشت پرده چطور کار می‌کند.

بالاترین صاحب یک وبلاگ هم شده‌است. برای از این به بعد کمتر حرفهای بالاترین را اینجا خواهم زد.
لینک دایمی مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
مطلب بالا را به دوستان خود ایمیل کنید:     3 نظر
چند دقیقه پیش دیدم حامد قدوسی خبر از این داده که وبلاگ من هم جزو کاندیداهای بلاگ برتر دویچه است و تا حالا نه تا رای هم آورده‌است. حامد خواسته که ائتلاف انتخاباتی بکنیم. از آنجا که حامد همیشه به فکر سود، رقابت و بهروری است بعید است که دلی برای من و امثال آق‌بهمن یا سبیل‌طلا بسوزاند.

اگر از این وبلاگ خوشتان می‌آید لطفا به این وبسایت دویچه بروید و یک رای به وبلاگ ژرف بدهید. اگر هم یادتان رفته در این وبلاگ درباره‌ چه‌ها خوانده‌اید به این صفحه مراجعه کنید تا گلچینی را ببینید.


از تمام اینها گذشته طبق شعار همیشگی مملکت عزیز، اصل مشارکت است. تعداد رای دست دیگران است.
لینک دایمی مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
مطلب بالا را به دوستان خود ایمیل کنید:     4 نظر
همسرم رفته به یک کنفرانس(کارگاه) در ایالت دیگری که برای زنان دانشگاهی برگزارشده و هدفش کمک به آنها برای یادگیری راه و چاه گرفتن شغل استادی هست. در کنفرانس هفتادتا خانم هست و یک دانشجوی مذکر از دانشگاه برکلی! این دانشجوی برکلی طبق معمول دانشجوهای اون دانشگاه گیج بازی درآورده و متوجه نشده‌ که کنفرانس فقط برای خانمها است. برگزارکنندگان هم از روی اسم آسیایی طرف نفهمیدند که داوطلب زن نیست و برای کارگاه دعوتش کرده‌اند.

برخلاف تصور شما ظاهرا تنها آقای هفتاد زن بودن آنقدرها هم منفعت ندارد. بنده خدا مثل اینکه همش گوشه سالن می‌ایستد و هرکس که رد می‌شود یک نگاه چپی بهش می‌کند.

یک مورد دیگر اشتباه اسمی هم در مورد اسم خودم بود. سال اول آمریکا آمدنم، یک همخانه‌ای آمریکایی داشتم که نامزد کرده بود و اسم نامزدش «مِندی» بود که در شهر دوری زندگی می‌کرد. هم اتاقیم روی پیغامگیر پیغام ضبط کرده‌بود:«سلام، به دیوید و مهدی رسیدید...». هر از گاهی فامیلهای یا دوستانش زنگ می‌زدند و پیغام می‌گذاشتند:«مبارکه، چرا به ما خبر ندادید. از کی مِندی هم آمده بوستون و با هم همخانه شدید...». من هم یاد اون همشهریمان می‌افتادم که میگفت میخوای فرقش را...
لینک دایمی مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
مطلب بالا را به دوستان خود ایمیل کنید:     4 نظر
اگر در آمریکا در یک جلسه‌ای هستید که ۲۸ نفرشان ایرانی که انگلیسی می‌دانند هستند و دو نفرشان غیرایرانی که فارسی نمی‌داند، آیا سخنرانی‌تان را به فارسی می‌کنید یا انگلیسی؟
لینک دایمی مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
مطلب بالا را به دوستان خود ایمیل کنید:     28 نظر
بعضی‌ها که از دست رسانه‌ها در آمریکا خیلی شاکی هستند می‌گویند علتش این است که همه اینها یک دست شده‌اند. واقعیتش این موضوع خیلی درست نیست. این دیاگرام را نگاه بکنید(فایل پی‌دی‌اف). پنج تا شرکت خیلی بزرگ هستند که خیلی از رسانه‌های عمده را در دست دارند. پنج‌تا رقیب می‌تواند بحد کافی رقابت ایجاد کند که می‌کند. در کشوری مثل ایران تلویزیون و رادیو کلا دست دولت و روزنامه‌های با تیراژ بالا مثل همشهری هم دست دولت هستند. آمریکا کشور غریبی است. جایی است که دولتش صاحب هیچ رادیو یا تلویزیون درست حسابی نیست.

چیزی که مهم است این است که رقابت کجا اتفاق می‌افتد. رقابت رسانه‌ها برای گرفتن مخاطب بیشتر است. مخاطب بیشتر را هم با داشتن برنامه‌های بهتر تفریحی می‌شود گرفت نه با داشتن گزارش بهتر درباره‌ی ایران یا اخبار خارجی. نتیجه این می‌شود که تلویزیون آمریکا از نظر برنامه‌های تفریحی پیشرفتش فوق‌العاده است. اما در مورد مسایل خارجی تنها باید حواسشان را جمع کنند که به کسی توی آمریکا توهین نکنند ولی فشار چندانی برای پیشرفت نیست.

پس حالا فکر می‌کنید مشکل رسانه‌ها را بشود سر کی خراب کرد؟
لینک دایمی مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
مطلب بالا را به دوستان خود ایمیل کنید:     5 نظر
October 12, 2006
این نوشته‌های لوا را درباره تغذیه سالم برای مهاجران از دست ندهید. خیلی از کسایی که از ایران به شمال آمریکا آمدند برایشان برقرار کردن تناسبی بین کار،‌ ورزش و وقت برای درست کردن غذای سالم کار سختی است.

من و همسرم خوشبختان در خانه، مشترک هفته‌ای سبزی هستیم که هر هفته تازه از مزرعه به محله‌مان می‌آید و ما باید برویم و تحویل بگیریمش(کمی شبیه وانتهای سبزی در ایران). قبل از اینکه روز یکشنبه همسرم به کنفرانس برود گفتم که تمام سبزی‌ها را بپزیم که من بعدا بعید است خودم حال و حوصله‌اش را داشته‌باشم. برای همین هرچه سبزی بود را خردکردم و پختیم. در چهار روز گذشته که همسرم نبود من هر روز آن سبزی پخته‌ها را خودم. تنها تنوع این بود که چند روز اول برنج بود ولی از وقتی که برنج تمام شد با نان می‌خوردم. در مورد ورزش هم از روز شنبه کذشته که به کوهنوردی آسانی رفتم تا به امروز تنها ورزشی که کردم پرتاب و تمرین دارت در دفتر کارم بوده‌است. حالا می‌بینید که چرا پیدا کردن تناسب در زندگی می‌تواند اینقدر سخت باشد.
لینک دایمی مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
مطلب بالا را به دوستان خود ایمیل کنید:     7 نظر
October 10, 2006
یک چند روزی است که به رادیو زمانه گوش میدهم. چند ماه پیش به مهدی جامی که ایده‌های مختلف را درباره رادیو جمع می‌کرد قول داده‌بودم که منهم ایده‌هایم را خواهم فرستاد که البته تا دیروز فرصت نشده‌بود. هر چه وقت اضافه داشته‌ام صرف ساختن بالاترین و یک وبسایت دیگر (به انگلیسی و هنوز ناکامل) شده‌است. رادیو زمانه دارد چیز خوبی می‌شود. نسل جوان ایران تا بحال هیچ تریبون صوتی یا تصویری نداشته‌است. در داخل ایران جوانان در کار روزنامه‌نگاری وارد شده‌اند و تا بحال خوب کار کرده‌اند. نفوذ وبلاگها هم بد نبوده‌است. ولی هیچ کدام از اینها به اندازه تریبون صوتی یا تصویری نمی‌تواند با جامعه بزرگتر در ارتباط باشد. رادیو زمانه قدمی است در این جهت و آمدنش را باید به فال نیک گرفت.

امروز هم داشتم به رادیو گوش می‌کردم که یک دفعه شنیدم این نیک آهنگ کلاغ زده فرجامی باران در دهان مانده حرف من را به نوعی که خودش می‌خواهد، دارد تحویل شنوندگان میدهد: «مهدی خان صاحب ژرف هم به طرفیت از میجر تونی بلر درآمد و اعلان کرد که بخلاف عقیده سیماخاتون، با چادر و حجاب و برقع آنطور که باید وشاید نمی شود رابطه برقرار نمود و موکد نمود که من خودم در این باب تجربه دارم. »

برنامه بامزه کلاغستونشان را از دست ندهید.
لینک دایمی مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
مطلب بالا را به دوستان خود ایمیل کنید:     7 نظر
October 09, 2006
این را هژیر نوشته و فرستاده:

خبر طلاق
نوشته هژیر

در ایران دوستی با شما تماس میگیرد و خبر میدهد که از همسرش طلاق گرفته. آیا باید از شنیدن این خبر ناراحت شد؟ تا چند وقت پیش جوابی که به این سوال میدادم مثبت بود، هرچه باشد طلاق چیز خوبی نیست ... یا حداقل این عکس العمل ناخودآگاه من بر اساس فرهنگ نهادینه شده ایرانی ام بود.

اما فکر کردن به این موضوع باعث شد که نظرم کاملا عوض شود. دلیل این تغییر عقیده این بود که دقت کردم که در جامعه ایرانی و زیر فشار خانواده و دوست و آشنا، طلاق گزینه ای سهل الوصول نیست. معمولا لازم است که دو طرف ماجرا مدت زیادی زجر کشیده باشند، چندین دعوای جدی داشته باشند، چندین بار زیر فشار خانواده و جامعه به زیر یک سقف بازگشته باشند، و دوباره به این نتیجه رسیده باشند که زندگی مشترک ممکن نیست، تا سرانجام گزینه طلاق، با اکراه ،برگزیده شود. به عبارت دیگر به دلیل فشارهای فرهنگی بر ضد طلاق، این گزینه در ایران خیلی دیر انتخاب میشود (هرچند این صحبت در بسیاری از جوامع مدرن صدق نمیکند) و عمدتا در شرایطی عملی میگردد که زندگی مشترک از همه جهت غیر قابل توجیح است. در چنین شرایطی طلاق تنها پایان مقدور بر این همه زجر است و در نتیجه قدمی مثبت برای هر دو طرف ماجرا به شمار میرود. به طور خلاصه شاید بتوان گفت خبر طلاق در ایران خبر خوشی است که بر کاهش درد و رنج دو انسان و امید آغازی بهتر برای آنها گواهی میدهد و باید آنرا به فال نیک گرفت!
لینک دایمی مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
مطلب بالا را به دوستان خود ایمیل کنید:     11 نظر
October 07, 2006
احتمالا گفته‌های اخیر جک‌ استرا را شنیدید که گفته به خانمهای مسلمانی که با صورت پوشیده به دفتر کارش می‌آمدند می‌گفته که نقابتان را بردارید تا بتوانیم باهم خوب ارتباط برقرار کنیم. البته تو بعضی گزارشهای انگلیسی کلمه veil بکاربرده‌شده که برای چادر و روسری هم بکار می‌رود و یک عده را به اشتباه انداخته که استرا حجاب منظورش بوده و این سروصدا خیلیها را در آورده‌است.

واقعیتش را بخواهید من برخلاف حرفهای سیما تو این مورد جک‌استرا ابراز همدردی می‌کنم. یک کارهایی هست که نباید قانونی برعلیه‌شان باشد ولی کارهای ناپسندی هستند که باید در جامعه برعلیه‌شان صحبت کرد. مثلا اگر یک فرقه‌ای یا دینی تو جامعه درست شد که گفت حمام رفتن حرام است و همه افراد فرقه بوی بدشان بعد از یک هفته در آمد. نباید اینطوری باشد که دیگر نشود بر علیه بو بد دادن آدمها حرف زد چون به دین یا سنت یک عده توهین می‌شود. نقاب زدن هم همین است. ندیدن قیافه طرف مقابل آزار دهنده است و تاثیر منفی روی ارتباط دارد.

مثلا واقعا نمی‌دانم خانمها از نگاه نکردن یا دست ندادن بعضی از آقایان با آنها چه می‌کشند. از اینکه شروع کنید با چند نفر دست دادن و یک دفعه یکی دستش را بکشد عقب. چه احساسی پیدا می‌کنید؟ یا اینکه به سراغ استاد مردتان که در حال گفتن و خندیدن با یک دانشجوی پسری است میروید، تا با او شروع به صحبت با او کنید، او بمحض شروع به صحبت با شما سرش را می‌اندازد پایین و نوک کفش شما را نگاه می‌کند، آنوقت چه احساسی خواهید داشت؟ حالا نباید کسی در مورد این رفتارها صحبت کند؟
لینک دایمی مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
مطلب بالا را به دوستان خود ایمیل کنید:     9 نظر
در این چند روزه چندین مقاله فارسی دیده‌ام که به کار انوشه انصاری ایراد وارد می‌کردند که هر کسی که بیست میلیون دلار داشته باشد می‌تواند کار انصاری را بکند. تازه چرا این پول را صرف چیز مفیدتری مثل کمک به بچه‌های گرسنه ایران یا زنان بی‌سرپرست نکرده‌است.

جوابش ساده است:
۱) مقدار امید و شور و شوقی که انصاری برای ایرانیها هم در آمریکا و هم در ایران بوجود آورده بارها ارزشش بیش از بیست میلیون دلار است. شما با بیست میلیون چه کاری می‌توانید انجام دهید که خبرش به تمام ایرانیها برسد و حداقل اسم یک ایرانی را در یک محتوای مثبت به جهانیان برساند؟

۲) انصاری یک فرصت‌ساز بوده که از طریق ریسک کردن کار و پولش در شرکت زدن پول درآورده‌است. چند نفر از کسانی که شما می‌شناسید حاضرا کارشان را رها کنند بروند دنبال زدن یک شرکت؟

۳) در مورد ایراد بی‌ربط «چرا بچه‌های گرسنه را سیر نمی‌کند» تنها می‌توانم یک جواب بی‌ربط بدهم و آن این است که ممکلت صاحب الزمانمان حدود ۷۰ میلیارد درآمد تنها از صادرات نفت دارد. فکر نمی‌کنید این پول خیلی بیشتر از ۲۰ میلیون دلار است؟

۴) چرا این سوالها از هزاران آدم دیگری که بیش از ۲۰ میلیون دلار دارند و پولشان را خرج قایق تجملاتی یا هواپیمای شخصی می‌کنند نمی‌شوند؟

باور کنید که ارزش الگو درست کردن و شور و شوق بوجود آوردن خیلی خیلی بیشتر از این حرفهاست. اینهمه جایزه و بورس و غیره درست می‌شود به هدف اینکه مردم تشویق شوند و با امید بیشتر کار کند. بدون امید این دنیا می‌میرد.

امشب رفته‌بودم به جلسه میزگرد چند تا از این آدمهای مهم فلیکر، هات یا نه و فِیسبووک که از ساختن چنین وبسایتهای وضع مالی یا شغلهای خوبی دارند. حدودهفتاد جوان توی اتاق کوچک به حرفهای اینها گوش می‌کردند. آنقدر شوروشوق توی اتاق بود که آدم کلی احساس خوب بهش دست می‌داد. آدمهایی که همشان ایده‌هایی دارند و دنبال این هستند که ایده‌شان را عملی کنند. هر چند که چنین کارهایی خیلی ریسکی است ولی وقتی آدم چنین آدمهایی می‌بیند کلی انرژی می‌گیرد که برود و ایده‌هایش را عملی کند.


پ.ن. مطلب این زیر را برداشتم. در مورد این نوبلیهای چند روز اخیر بعدا می‌نویسم.:)
لینک دایمی مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
مطلب بالا را به دوستان خود ایمیل کنید:     13 نظر
احمد امروز می‌گفت که چند سال پیش رفته‌بوده خانه یک نفر که دوربین‌عکاسی‌اش را بخرد و پس از احوال ‌پرسی صحبتشان به اینترنت کشیده و طرف گفته که دارد از شرکت Paypal می‌آید بیرون چون می‌خواهد ایده خودش را برای گذاشتن ویدیو روی اینترنت دنبال کند. بعد هم نشسته کلی در مورد ایده‌اش گفته. دوربین خودش را هم می‌خواسته بفروشد چون می‌خواسته بجاش یک دوربین کوچک با امکان فیلم برداری بخرد که بتواند فیلم‌هایش را بگذارد روی اینترنت.

چند روز پیش احمد اسم «استیو چن» پایه‌گذار شرکت ‌YouTube را دیده و متوجه شده که طرف همان دوربین فروشِ بوده‌است. YouTube اینروزها به بزرگترین شرکت ویدیو آنلاین دنیا تبدیل شده و قیمتش بالای یک میلیارد دلار برآورد می‌شود.

اگر شما بودید حاضر بودید که کار پر درآمد و بی‌دردسرتان را تو Paypal ول‌کنید و بروید دنبال اینکه سایت ویدیو درست کنید؟


پ.ن. این ویدیوی مصاحبه چارلی‌رز را با پایه‌گذارهای YouTube را هم ببینید.
اولین ویدیو YouTube ویدیو جوادکریم دیگر پایه‌گذار شرکت YouTube است.
شرح کار یوتیوب در وبلاگهای فارسی: اینجا
لینک دایمی مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
مطلب بالا را به دوستان خود ایمیل کنید:     4 نظر